در آخرین روز پیش از تعطیلی اجباری مکانهای فرهنگی و تفریحی ، مثل موزه ها و گالری ها و ... به دستور اداره اماکن(۱۳ خرداد)؛ رفتیم کاخ موزه نیاوران. یک بخش جدید به نام "جهان نما" حدود ۲۰ روزه که افتتاح شده. این بخش در ضلع غربی عمارت صاحبقرانیه قرار داره و در اوایل دهه پنجاه که صاحبقرانیه تعمیر و بهسازی میشه به دستور فرح به محل نمایش کلکسیونی از آثار هنری اهدایی یا خریداری شده توسط خود فرح تبدیل میشه و نام قدیمی و تالار بزرگ و آیینه کاری شده صاحبقرانیه، یعنی " جهان نما" روی اون گذاشته میشه. آثار نفیس و گران قیمت بسیار زیادی از تمام نقاط جهان خریداری میشه که نمایشگاه کنونی بخش کوچکی از اونه که قراره یک سال نمایش داده بشه و بعد به تدریج بقیه آثار.  البته شما هیچ جا نمی بینید نامی از فرح برده شده باشه و فقط اگه ازنگهبان دم در ورودی بپرسید ممکنه  اینو بهتون بگه.

آثار این نمایشگاه تنوع دوره ای و سبکی خیلی زیادی داره به اضافه اینکه انواع مختلف آثار هنری ( نقاشی ، لیتوگرافی ، مجسمه، سفال  از هزاران سال پیش تا دوره اخیر) از هنرمندان مشهوری مثل سالوادور دالی، پابلو پیکاسو، مارک شاگال و نیز سهراب سپهری، پرویز تناولی، پرویز کلانتری، ژازه طباطبایی و... رو می تونید ببینید.

اینا هیچ کدوم ربط زیادی به چیزی که می خوام بگم نداره؛ حتی اینکه راهنمایی که اونجا گذاشته بودند یک جوون هجده نوزده ساله حداکثر دیپلمه بود و هیچ اطلاعاتی نداشت و فقط می گفت به تابلوها دست نزنید و دائم داشت قسمتهای مختلف(!) بدنش رو می خاروند... هم ربطی به من نداره . و اما ...

روی در ورودی کاخ نیاوران تابلوی بزرگی نصب شده بود که نوشته بود نمایشگاه آثار مارک شاگال ... ولی تقریبا تمام افرادی که به جهان نما می اومدند چنین نمایشگاهی رو نمی دیدند( غیر از دو سه اثر شاگال که در موزه به طور پراکنده وجود داشت). چرا؟ چونکه این نمایشگاه در زیرزمین جهان نما قرار  داره و هیچ تابلو یا راهنمایی هم نیست که اونو به شما نشون بده( بگذریم از اینکه این بازدیدکننده ها اگه خودشون هنرمند یا علاقمند به هنربودند یا لااقل آگاهانه می اومدن موزه باید اینو سوال می کردند). زیر نگاه چپ چپ مسوول موزه،  از پله ها رفتم پایین و فهمیدم این نمایشگاهی که اینقدر تبلیغش رو کرده بودند اینجاست بدون حتی یک بازدید کننده. توضیحات کوتاهی درباره شاگال رو خوندم و شروع کردم به دیدن آثار . کم کم دستگیرم شد چرا این آثار اینطور مخفیانه و مظلومانه به نمایش دراومده.این و این و این رو ببینید.

 

و اما نکته بعدی !(که کمی عذاب وجدان دارم از نوشتنش ). وقتی می خواهید وارد جهان نما بشین از یک در کوچک و کوتاه وارد میشید . برای یه همچین موزه ای ،ورودی به این کوچکی و محقری برام عجیب بود. از نمایشگاه که اومدم بیرون ساختمون رو دور زدم و دیدم یه در بزرگ و زیبا پشت اون قسمت قرار داره. مطمئن نیستم ولی به نظر می اومد می تونستن از این در به عنوان در ورودی استفاده کنند ( فکر کنم  این بخش ( جهان نما) جزو صاحبقرانیه است). جلوش چند کیسه گچ و سیمان ریخته بود و دیوارها و در چوبی پر از گرد و غبار بود. از پله هاش بالا رفتم و کاشیکاریهای کنارش رو دیدم. قسمتهاییش ریخته بود و گرد و خاک روش ،باعث می شد نشه نقشهای روی اونا رو واضح دید. با یه دستمال تمیزش کردم و ...!!!

گمونم میراث فرهنگیا می دونستن اگه بخواد از این در، ورود و خروج صورت بگیره، یا باید این آثار مستهجن از روی دیوار کنده بشه یا روش پوشیده بشه برای همین تصمیم گرفتن طوری برنامه ریزی کنن که کسی اون قسمت رو نبینه. فکر می کنم قسمتهای سینه عمدا تراشیده شده.

به هر حال اگه روزی اینارو نابود کردند ( به اضافه اون آثار شاگال) من عکساشو به مزایده می ذارم.

 

پراکنده:

 دوستان عزیز موزه دار یا کسانی که از موزه داری مطلعند میشه به من بگن آیا در هیچ جای دنیا قسمتی از اثر تاریخی رو به سرویس بهداشتی ، آبدارخونه و محل استراحت کارکنان تبدیل می کنند؟ و سرویس بهداشتی ساختمون با قدمت بیش از صد سال رو خراب می کنند که نمایشگاهش کنند؟( کوشک احمدشاهی در کاخ نیاوران نمونه این عمله)

 

من چند بار برای امتحان، دستم رو بردم طرف تابلوها و اشیا طوری که انگار دارم اونا رو لمس می کنم ولی نه هیچ آژیری به صدا دراومد نه کسی تذکری داد. راحت می تونستم آدامسمو بچسبونم به تابلو ها.

 

واقعا شرم آوره

هرچی دستم برسه می ذارم اینجا

عکس از پیک ایران
عکس از اسوشیتدپرس

عکس
گزیده ای از وب نوشته ها
کمیته دانشجویی دفاع از زندانیان سیاسی
باتوم دست گرفتن این یکی رو !

این عکس باید برنده جایزه بشه

این ایسناییا دچار ضعف بینایی یا نم کشیدن سواد هم هستند: "تعدد زوجین" ! احتمالا منظورش تعدد زوجات بوده!

Stop Police Violence

بوداره!!!

پخش مسابقات فوتبال جام جهاني از تلويزيون‌هاي شهري بوستانهاي تهران منتفي شد. (به ساعت اعلام خبر هم دقت کنید لطفا!)

به نظر شما عجیب نیست؟ تا همین چند ساعت پیش خبری نبود و عکس بازیکنا رو در و دیوار پارک نصب شده بود. نمایش مسابقات تو میادین رو به خاطر ایجاد ترافیک لغو کردند ولی تو پارکها چرا؟

به نظر شما، بذاریم به حساب جنبش زنان یا نه؟؟ شرط می بندم فکرشم نمی کردن دارن به دست خودشون پارتی مختلط راه میندازن!

جالبه که سایت خود شهرداری نه  خبر پخش مسابقات رو اعلام کرد و نه خبرلغوش رو !

خبر رسیده که حدود ساعت ۴ عصر،ازشهرداری ( هنوز نمی دونم کدوم قسمت) با ایسنا تماس گرفته شده که خبر لغو برنامه رو بزنن.
بیچاره اونایی که نمی دونن و میرن اونجا! امیدوارم منو فحش ندن و قبل از اینکه ایران گل بزنه برسن خونه.

پ.ن. درباره خبر فیلترینگ : تعدادی از آی اس پی ها فیلتر کردن ولی نه همه. 

(آخرش من هر دو تا امتحان فردامو می افتم! )

خشونت! خشونت! خشونت!

این خبر رو پاک کردم؛ چون عده ای گفته بودند من این کارو کردم  تا فردا  شلوغ بشه و بگیر و ببند!!

امیدورام هر چه زودتر از وبلاگ نوشتن خسته بشم و برم پی کارم.

حالا ما رو استادیوم راه نمیدین؟

ما رو استادیوم راه نمیدین؟ اون وقت فکر می کنید میریم کنج خونه می شینیم و مشغول گرم کردن کانون خانواده میشیم؟ ولی ما می خوایم کمی هوای تازه استنشاق کنیم  و از فضای عمومی لذت ببریم و تجربه ش کنیم.

می خوایم ببینیم اونی که هزاران سال ما رو ازش ترسوندین و چپوندینمون تو خونه چیه؟

 

 امروز 7 بعد از ظهر، با روسریهای سفید، میریم بوستان گفتگو ،پل گیشا ،برای تماشای فوتبال ایران -مکزیک ، تا دیگران جیغ و فریاد و بالا پایین پریدنهای ما روهم ببینن و بشنون. فیلمبردارها هم میان.

 

هماهنگی بچه ها چه سخته!! پرستو جان کجایی؟؟؟؟ دستم به مانتوت!

 

 

 

 

یکی از دوستانمون داره بچه دار میشه. چند وقت پیش هم خواهر دوستم زایمان کرد و اسمش رو گذاشتن روژین. این که اسم بچه رو کی انتخاب کنه برای من خیلی مهمه و شده یه معیار برای من که ببینم ظاهر آدما با باطنشون چقدر می خونه و چقدر دموکراتند. با همه کسانی که در شرف بچه دارشدن هستن ، از جمله این دو مورد، این بحث رو دارم که اسم بچه رو کی انتخاب کرده؟  اسم تمام خواهر و برادرهای منو بابام انتخاب کرده ( غیر از خواهر کوچیکم که اسمش مریمه) اسمهای شاهنامه ای  برای پسرها ( فریدون و فریبرز) و اسم گل برای دخترا( نرگس و نسرین) . مامانم همیشه میگه دوست داشته اسم پسرش فرامرز باشه.

به این دوستان میگم انتخاب اسم برای بچه باید با مادر باشه. چون علاوه بر اینکه مادر باید نه ماه از زندگی معمولی محروم باشه و همه زندگیش رو با سلامت بچه تنظیم کنه و ... طبق قانون ما و خیلی کشورای دیگه، نام خانوادگی فرد اجبارا همون نام خانوادگی پدره. پس اینکه اسم کوچیک بچه رو مادر تعیین کنه چندان دور از انصاف نیست. به ویژه که اهمیت نام خانوادگی ، لااقل در سیتمهای حقوقی  رایج ما خیلی بیشتره.

یادمه یه روز داشتیم با شیوا دولت آبادی صحبت می کردیم و هرچی دولت آبادی می شناختیم میپرسیدیم که چه نسبتی باهاش داره ( صدیقه دولت آبادی عمشه ولی با محمود دولت آبادی نسبتی نداره) . خلاصه آخر سر خودش یه دو نفرمهم دیگه رو اضافه کرد که فامیلشون دولت آبادی نبود ولی خویشاوندی نزدیکی باهاش داشتند. اما اونطور که من متوجه شدم در همون جمع زنونه ما که همه هم فمینیست بودند، جذابیت و اهمیت اون غیر دولت آبادیها به اندازه دولت آبادیها نبود، در موارد دیگر هم همین تفاوت رو دیدم.

یه روز، نیما اومد خونه گفت فلانی ازم پرسیده شما با آقای نامداری که فلان جا فلان کاره بوده نسبتی ندارید؟ و نیما گفته بود پسرش هستم، اون آقا هم کلی تحویلش گرفته بود ( و احیانا کارش رو زودتر راه انداخته بود). مادر نیما سالها معلم بوده. معلم نمونه. هر سال لااقل 30-40 نفر تو کلاسش درس خوندن و ازش چیزی یاد گرفتن، ولی آیا هیچ کدوم از اون شاگردا که خاطرات خیلی قشنگی از "خانم مهاجر" دارن اگه نیما رو ببینن ازش می پرسن شما چه نسبتی با خانم مهاجر دارید؟ و نیما می تونه دریافت کننده قسمتی از اعتبار و دینی باشه که خانم مهاجر به گردن شاگرداش داشته؟

هیچگاه  فرزندان بزرگترین شاعران و نویسندگان زن  اون توجه و احترامی رو که فرزندان مردان بزرگ از اون برخوردارند رو تجربه نمی کنند. نه به دلیل بی اهمیتی آن زنان؛ بلکه فقط به این علت که نام این فرزندان چیزی به یاد کسی نمی آورد.

 

سارا شریعتی می گفت در فرانسه وقتی منشور حقوق بشر رو نوشتند برای تاکید براینکه، انسانها همه با هم برابرند ، استفاده از القاب اشرافی مثل کنت و ... که اشاره به اشرافیت و پیشینه خانوادگی فرد می کرد رو منسوخ کردند و گاه حتی نام خانوادگی فرد رو نمی آوردند و فقط اسم کوچیک رو می گفتن، چون بعضی از فامیلها حتی بدون پیشوند و پسوند معرف  اشرافیت و نجابت بودند.

واقعا عالی می شد اگه چیزی جز نام خانوادگی پدر برای تعیین هویت افراد بکار می رفت( با نام خانوادگی مادر یا ترکیبی از هر دو هم موافق نیستم، چون بالاخره نام خانوادگی مادر هم همان نام خانوادگی پدرش بوده والی آخر).  مثلا همه آدمها رو با اسم کوچیک می شناختند و فقط برای کارهای رسمی و حقوقی از یک کد استفاده می شد.

این کار خوبیهای دیگری هم داشت: اول اینکه پدرها انقدر به پسر داشتن افتخار نمی کردن و از دختردار شدن نمی ترسیدند،  ثانیا نابارور بودن برای مردان و نازا بودن برای زنان تا این اندازه مهم و استرس زا نبود. ثالثا خانواده ها امکانات  خودشون رو به طور مساوی در اختیار پسر و دخترشون می گذاشتند، نه مثل بسیاری از خانواده های کنونی که سربلندی خودشون رو در گرو سربلندی پسرشون می دونن و همه امکانات خانواده رو برای موفقیت اون بسیج می کنند چون میگن " پسر نام خانواده رو بلند میکنه" .

 

 

یه دختر کوچولو تو استادیوم آزادی ، کاش مارو پشت در می دید!

عکسهای حضور دختران در استادیوم برای بازی ایران- بحرین، یادش به خیر!

طلایی !! کجایی؟؟

 

خب! حالا که خیالم از بابت عکسا راحت شد مفصل بگم دیروز چی شد. ولی قبل از اون بگم چقدر این وسایل ارتباطی مدرن مثل موبایل و اینترنت و ... مهم هستند به خصوص برای بخشهایی از جامعه که به دلایل مختلف نادیده گرفته شدند ، سرکوب شدند و هیچ وقت بلندگو در دستشون نبوده. اینو دیروز کاملا درک کردم. اونطور که ما احاطه شده بودیم و آدمها رو مثل مگس از دورمون می پروندن ،اگه همون چند تا مصاحبه تلفنی رو با شبکه های مختلف نمی کردیم و چند تا عکس نمی گرفتیم و الان رو اینترنت نمی ذاشتیم کی می فهمید چی شد و با ما چه رفتاری داشتن؟ کی می فهمید تو روزی که از پولی که نصفش سهم منه و برای جشنی که مربوط به تیم وطن منه، فقط برای داداشم جشن گرفتن و نه تنها منو راه ندادن بلکه با توهین و کتک ازم استقبال کردند؟ بگذریم.

 

طبق قرار ساعت 4 رفتیم هفت تیر که از اونجا سوار اتوبوس بشیم و بریم طرف استادیوم. شولوغ بازاری بود! ( من عاشق شولوغ بازیم) . زهرای گلم با کمک امیر روی روسریهای سفیدمون با شابلون واسپری قرمز شعارمون رو نوشتن:" سهم من نیمی از آزادی"( منظورمون نیمی از ورزشگاه آزادیه ها ! و گرنه ما آزادی رو تمام و کمال  می خوایم). هر کی یکیشو سرش می کرد و یه اطواری می اومد و عکس می گرفت. از همه باحال تر هم فریبا بود که  به سبک زنان دوره قاجار روسری رو از زیر چادر رو صورتش انداخت و من ازش عکس گرفتم . یه نقشه بزرگ روی میز پهن بود. بچه ها طراحی کرده بودند که با نقشه جلو بریم تا به قول شادی لت و پار نشیم.

 

                                   

کنارشم دستورات ستاد فرماندهی بود

 

                                

 

20-30 تا که شدیم راه افتادیم. قرار بود یه عده دیگه از پسرها و همچنین دخترای کرجی رو  استادیوم ببینیم( خود استادیوم که نه ، یه کم اینور تر از خودش) . شادی بلندگو رو دست گرفت و شروع کرد به تبیین استراتژی! و توضیح احتمالات مختلف و نازنین در کنارش ، روی نقشه نشون می داد. حرفاش که تموم شد شعار دادیم و سرود جهان دیگر رو خوندیم.

 از ماشین یکی از بچه ها که داشت پشت سرمون می اومد تماس گرفتن و گفتن باکتون سوراخه و گازوییل داره می ریزه کف خیابون. بخشکی شانس! پیاده شدیم و یه کم منتظر شدیم ببینیم درست میشه یا نه ... و... نه! درست نشد. 6-5 تا تاکسی گرفتیم و راه افتادیم. من تو سومین ماشینی بودم که رسید. این قضیه خیلی رو کارمون و انسجام کار تاثیر بدی گذاشت چون می خواستیم با هم برسیم و قبل از اینکه اونا بتونن تصمیم بگیرن با ما چیکار کنن یا آدم بذارن جلوی در، بریم تو یا بشینیم جلوی در؛ ولی اینطوری خیلی پراکنده رفتیم . خلاصه رفتیم رو چمنا نشستیم. غافل از اینکه یه باغبون از خدا بی خبری اومده یه ردیف شمشاد کاشته اونجا و کلی هم بهشون آب داده  و کود پاشون ریخته! خلاصه از اونور شمشادا اصلا دیده نمی شدیم

پلیسا هم سریع تمام ماشیناشونو به موازات در و ردیف شمشادها،  اونجا پارک کردن تا هیچ دیدی نداشته باشه(22خرداد جلوی در دانشگاه تهران هم همین کارو کردند، منتها اونجا با اتوبوسهای شرکت واحد). طبق تصمیم قبلی باید نه شعار می دادیم نه درگیر می شدیم. چارپایه رو گذاشتیم و تلویزیون رو گذاشتیم روش. عکاسا شروع کرن چرق چرق عکس گرفتن و فیلمبرداری کردن . توی اتوبوس هم کلی عکس و فیلم گرفته بودن. ولی پلیس دوربین و فیلم همه رو گرفت و دو تا شونم تا جاییکه می دونم هنوز بازداشتن.

شادی و فریبا مشغول صحبت با کسانی بودند که برای دک کردن ما به اونجا فرستاده شده بودن. نماینده مرتضوی ( در بخش جرایم ورزشی) و یکی دیگه هم از اطلاعات بود. گفتن سردار طلایی تا 20 دقیقه دیگه میاد. گفتیم اگه نیاد ما شروع می کنیم به شعار دادن و ... همینطور که نشسته بودیم می دیدیم نیروهای حفاظتی و پلیس دارن دسته دسته از ماشینا پیاده میشن و میرن طرف در ورودی. پسرارو از ما جدا کردن و نذاشتن پیشمون بشینن. ماموره به خیال اینکه آرمین خارجیه و نمی فهمه شروع کرد فحشهای رکیک دادن بهش. همه دوربینا رم جمع کردن و کارت خبرنگاری بچه ها رو گرفتن.

20 دقیقه شد و طلایی نیومد. با هم تصمیم گرفتیم بریم جلوتر و جلوی در بشینیم. در یک لحظه شروع به دویدن به سمت در کردیم  فریبا درست جلوی من بود و من پشت سرش می دویدم. به مامور جلوی در دستور دادن درو ببنده ، همینطور که می دویم چشمم به در بود. اگه زمان، کِش می اومد یا فاصله ما از در کاهش پیدا می کرد، من و فریبا می رفتیم تو حتی شده به اندازه چند قدم. می گفتیم رفتیم تو، بیرونمون کردند، کی می پرسید چقدر رفتیم تو؟ گمونم اونا هم همین حساب کتابو کرده بودن چون حمله کردن به طرف فریبا و بردنش تو نگهبانی ،بهش می گفتن می گیریم می ندازیمت تو زندون و... فریبا داد می زد: بگیرید منو ! حتما بگیرید! وقتی، بعد از صحبتای شادی ، بالاخره برگشت بیرون حالش خیلی بد بود بعدا فهمیدیم  با مشت چند بار به قفسه سینه ش کوبیده بودن ولی تا آخر هیچی نگفت و از همه بیشتر شعار داد. ( فریبا مچکریم! فریبا دوست داریم)

نشستیم جلوی در وشروع کردیم به شعار دادن و دست زدن: سر  دار  ط َ  لا یی     کُ جایی  کُ  جایی..

سهم من، سهم زن، نیمی از آزادی

آزادی، برابری، عدالت جنسیتی

ورود به استادیوم، حق مسلم ماست

استادیوم ، آزادی ، حق مسلم ماست

 

 

یهو یه توده سیاه دیدیم که داره به طرفمون میاد.

به به! خواهران عزیز نیروی انتظامی ! بالاخره چشممون به جمالتون روشن شد! کجا بودین تا حالا؟

حالا ما فکر کردیم اینا اومدن نظم رو برقرار کنن و با ما مذاکره کنن. ولی ازشون به عنوان دیوار گوشتی استفاده شد و اونا نه حرفی می زدن نه حق انجام کاری رو داشتن( غیر از یکیشون که به بچه ها گفت، جنده و نجس). یه جورایی دلم براشون می سوزه. آخه این بیچاره ها هم درس خوندند ولی محکومند که تا ابد در مواردی که مشکل شرعی برخورد دست و بدن آقایون پلیس با بدن زنان داره ، وارد عمل بشن.

شعار دادیم: خواهر انتظامی  تو زنی تو زنی ( من به بچه ها گفتم این وزنش مشکل داره و باید بگیم : تو هم مثل ما زنی، تا بهترشه ولی کو گوش شنوا!)

یه مرده همینطور داشت راه می رفت از کنار نوشین نجفی که رد شد یه فحش بهش داد و محکم کوبید به پهلوش! همینطور الکی! تقریبا مطمئنم بهشون دستور داده شده بود؛ تا حرکت تندی نکردیم کتکمون نزنن ولی این یارو که احتمالا جای دیگه ای برای خالی کردن عقده هاش نداشت نتونست خودشو کنترل کنه. نوشین آخ نگفت و از جاش تکون نخورد ولی فریاد ما به آسمون رفت .

 ادامه دارد

 

زن روز نامه نگار هم نوشته

لیلا عکسای اتوبوسی رو گذاشته

گزارش بی بی سی و مصاحبه با شادی صدر  رو اینجا بخونید.

 

 

 

 

ما هم یار دوازدهم هستیم!! هستیم؟؟

عکسهایی که تو فلیکر آپلود می کردم خیلی سایزش خوب بود ولی سها گفت اونایی که فیلترشکن ندارن نمی تونن ببینن. حالا این عکسا تو پرشن گیگ آپلود شده ولی خیلی بزرگه و من وقت و حوصله اینکه تو فوتوشاپ درستشون کنم ندارم.

اینی که این زیر نمی بینید فریبا داوودیه که بدجور زدنش واسه همین به پاس تلاشهای غیورانه اش عکسش رو اول می ذارم

 

این پشت کله نازنینه و روسری خوکشلمون  که روش نوشته بودیم: سهم من نیمی از آزادی( این آرمین هم گیر داده بود  که معنی سهم چیه؟ منم مثل خنگا هر چی فکر کردم سهم به انگلیسی چی میشه یادم نیومد)

 

 

اینم من و زهرا خوجله!

اینجا رفته بودیم رو چمنا نشسته بودیم و تلویزیون کوچولومونو گذاشته بودیم رو یه چارپایه زرد. تلویزیونه یه وجب اینچ بود

 

یه عکس فوتبالی با بچه ها بعد از بازگشت پیروزمندانمون!

 

 

چرا از درگیریها و کتک خوردنا عکس ندارم؟ واسه اینکه می ترسیدم مثل اون دفعه موبایلمو بگیرن و همین چند تا عکسم نتونم بذارم. کما اینکه کلی عکس حسابی که عکاسا گرفتن جلوی نور آفتاب سوزونده شد.

 

یه دیواره یه دیواره یه دیواره

داشتم تلفنی قرار مدارامو با بچه ها می ذاشتم. بهرخ گفت کلاس دارین؟گفتم نه استادیوم داریم. امروز بازی ایران -بوسنیه
گفت: اه! مگه زنا رو راه میدن؟
گفتم ما می خوایم بشینیم پشت در.
خیلی عکس العملش و حالت چهره ش بامزه بود. فکر کنم به نظرش احمقانه ترین حرفی بود که تا حالا شنیده بود.

ولی خب... ما میرویم می خواهیم و می گیریم


به سها گفتم میای؟ گفت: من پامو لازم دارم! (می خواد بره دریاچه نئور)
بهش گفتم: مرفه بی درد!

بی ربط:
دیروز یه خبر فرستادم درباره اینکه عمر مردا کمتر از زنهاس. استادمون گفت: یک سال شیر بودن بهتر از بیست سال گوسفند بودنه. یه کم بعدش گفت : البته اون گوسفنده ماییم!

سنگ پای قزوین!

دیروز بچه های بسیج نمایشگاه عکسی با عنوان" حمله به یادمان شهدا و تخریب آن"  در طبقه پایین دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران برپا کرده بودند. خیلی راحت و بی دردسر. همه ش پرینت  رنگی بود.  
به یکیشون که داشت خیلی حق به جانب و با اعتماد به نفس عکسها رو نصب می کرد بلند،  طوریکه بشنوه گفتم ، اگه اونا هم نمایشگاه عکس بذارن می ذارین بقیه بیان تماشا کنن یا ظرف چند دقیقه حمله می کنید و تیکه تیکش می کنید؟

 

 

 

 

 

زن و عشق؟!

 

از باغهای کندلوس خوشم نیومد. راستش تخیل خودم درباره فیلم، برپایه توضیحاتی که درباره موضوعش شنیده بودم خیلی زیباتر و رویایی تر و عاشقانه تر از چیزی بود که دیدم! جاده زیبای شمال، قبرستانهای خوش منظره ،که آدم گاهی به اونایی که اون زیر خوابیدن و از اون سکوت زیبا و هوای ناب و طبیعت بکر لذت می برن حسودیش میشه! به اضافه دو جوون عاشق که سالها پیش مرده اند و الان زیر دو تا ازاین قبرا پوسیدند ؛ میشد از توش چیز محشری درآورد.

سه دوست که یکیشون تازه از خارج برگشته میرن جاده کندلوس دنبال قبرهای دوستشون و معشوقش  بگردن. چقدر می شد این صحنه جستجو رو زیبا و تاثرانگیز درآورد.اما این سه نفر انقدر بی احساس و تصنعی روی قبرها رو می خونن که انگار دارن دنبال نقشه گنج می گردن. حتی یه لحظه تو صورت یکیشون زوم نشد تا آدم منتظر تغییر حالاتش بشه به این معنی که قبرو پیدا کرده.

 من که هر وقت میرم قبرستون، حتی اگه هیچ کس رو اونجا نداشته باشم حالم دگرگون میشه و ناخودآگاه گریه م می گیره، در عین حال حس آرامش عجیبی بهم دست میده و تا یه مدت کمتر به خودم غر می زنم ... ولی تو فیلم از این فضای خاص قبرستون هیچ استفاده ای نشده.

این سه تا، تیپ بازاری دارن ومتاهلن ( جز یکی که خارج بوده و معلوم نمیشه ازدواج کرده یا نه)و یکیشون دائم نگران موسوشه که پسرش زده داغونش کرده. در حین اینکه دارن قبرارو نگاه می کنن و یاد عشق دوستشون می کنن از هوسشون واسه عاشق شدن میگن.

 یه جورایی نشون میده که این سه تا، روشنفکر بودن و رمانتیک؛ و الان زنهاشون زندگی یکنواخت و خالی از عشقی رو بهشون تحمیل کردن. همسراشون چیزی از عشق حالیشون نیست و فقط از مرد پول می خوان و بس( زن یکیشون خیلی لوس و مصنوعی و در حالیکه شوهرش عصبانیه و داره باهاش با تندی حرف می زنه ، میگه بگو دوستم داری بگو!). این سه دوست خیلی  طبیعی از عاشق شدن مجدد حرف می زنن و حتی یه بار با دیدن زنی خوشحال میشن که شاید دوستشون عاشقش بشه  (و اصلا به نظر نمی رسه چنین حقی رو حتی تو ذهنشون به زنشون بدن).

چون این فیلم قرار بوده عاشقانه باشه چند تا عشق چپوندن توش که هیچ کدوم درست پرداخت نشده ( البته عشق کاوه و آبان به نسبت اون دوتای دیگه بهتر دراومده).

بزرگترین شکنجه اینه که آدم بره یه فیلم عاشقانه ببینه که توش  صحنه عشقی نداشته باشه و اوج احساسات  دو طرف و چشم در چشم دوختنها و نفسهای مختل شده  اونا حذف شده باشه.  با همه این تفاصیل می شد مثل "شب یلدا" با بازی محشر محمد رضا فروتن، حس بیشتری به ببیننده منتقل کرد.

با پیش زمینه بسیار مثبتی که از فیلم داشتم تمام سعیم رو کردم از فیلم لذت ببرم ولی نشد. از روزی که توضیح کوتاهی از فیلم و موضوعش در شرق خوندم شدیدا علاقه مند به دیدن فیلم شده بودم ولی با یک فیلم ضد زن مواجه شدم.

به قول لیلا تو تمام آثار ادبی و هنری ما دو نوع زن تصویر میشه ، یا زن رام و آرام و آرامش بخش و یا زن دست و پا گیر و مزاحم و کوته فکر. آبان اون زن اثیریه با عشق شدیش به کاوه؛ و همسران فعلی این سه دوست، اون نوع دیگر.

از فلسفه اینکه آدم برای شوهرش دنبال زن بگرده( حالا به هر علتی) هیچ سر در نمیارم . به خصوص که معمولا بعدش نشون داده میشه که زنه به اون زنی که برای شوهرش پسندیده حسادت می کنه.

یه جا  بازیگر زن میگه ما زنیم خودمون بهتر می فهمیم(این حسادت زنانه رو) جایی دیگه، مرد میگه" زنا رو که می شناسی، خیلی حسودن". چرا همیشه این صفت حسادت به زنها نسبت داده میشه؟ مردا حسود نیستن؟( در این باره خواهم نوشت)

همسران دو تا از این دوستان که رابطه خیلی خوبی هم با هم داشته اند با هم قهرند، به چه دلیل؟ مسخره ترین و غیر قابل باور ترین دلیل ممکن. یکی از اونا عادت داشته دستش رو یه حالت خاصی بگیره و وقتی اون یکی همین حالت رو می گیره ناراحت میشه چون میگه این ژست مخصوص منه. در جایی دیگه زن پشت فرمون نشسته و در حالیکه لبخنذ ابلهانه ای بر لب داره با ماشین، صاف میره تو پرچین و در چوبی باغ و می زنه داغونش می کنه.

 همه این تدابیر برای این به کار رفته که نشون بده این زنها واقعا گند زدن به زندگی شوهراشون و این شوهرای بدبخت که دارن کار می کنن و پول درمیارن دنبال یه عشق متعالی هستند که این زنان سطحی چیزی از اون حالیشون نیست.

صحنه ای که کاوه روی تخت بیمارستانه و داره از عشق شدیدش نسبت به دختری که دیروز باهاش تصادف کرده میگه، ضعیف ترین و لوس ترین صحنه ممکنه( بگذریم از اینکه این سوژه عاشقی بعد از تصادف چقدر تکراری شده، یعنی کریمی هیچ جور دیگه ای نمی تونست عاشق شدن اینارو نشون بده؟). اگه کسی عاشق شده باشه می دونه که هیچ وقت آدم با صدای بلند و با حرکات دست و سر و... ، جوری که انگار داره یه داستان پلیسی تعریف می کنه ، از عشق نوظهورش صحبت نمی کنه( اونم آدم زخمی روی تخت بیمارستان). اینجا کارگردان و نویسنده که هردوش ایرج کریمیه، هیچ مونولوگی ننوشته و فکر کنم نمی تونسته این کارو بکنه پس خوب کرده که چرندیات سر هم نکرده و کل قضیه رو بی خیال شده.

هموطنان ترک زبانمون واقعا باید به این فیلم اعتراض کنن. یه سری دیالوگ ابلهانه برای این مرد آذری نوشته شده که فقط اگه اونو به لهجه ترکی بشنوی برات خنده داره وگرنه بی مزس، بگذریم از اینکه هیچ لزومی نداشت تو یه فیلم عاشقانه سعی کنیم مردمو بخندونیم ولی چرا لهجه ترکی مستمسک بیشتر نویسنده های ماست؟ معلومه ! چون هنر دیگه ای ندارن و البته محدودیتهای ارشادی رو هم باید در نظر گرفت.

اینا اشکالات محتوایی فیلم بود، ولی کلی هم ایراد شکلی و غیره داشت. داستان فیلم مربوط به بیست  سی سال پیش بود ولی مانتو و شال و کوله پشتی و کلا تیپ آبان عین همین الان دخترای تهرونه. اونقدر راحت با پسری که باهاش تصادف کرده صمیمی میشه و میره تو بیمارستان طرحشو بکشه که آدم یادش میره رابطه دختر و پسر چه تابوی بزرگی بود، اصلا به نظر من اگه یه کم چاشنی ممنوعه بودن عشق رو قاطی ماجرا می کرد خیلی بهتر بود.

 یه جا هم نشون میده که آبان میره یه عروسک به کودکان سرطانی موسسه محک هدیه میده. مطمئن نیستم ولی گمونم عمر محک بیشتر از ده سال نباشه ( به خصوص این ساختمون جدیدش که تو فیلم نشون داده میشه، سالها بعد از تاسیس محک ساخته شده) .

خلاصه این سوژه زیبا بدجوری هدر رفته. حیف!!!

 

پ.ن.  این سایت محکه که درباره تاریخ تاسیس چیزی ننوشته ولی اینجا نوشته عمر محک ۱۴ ساله و اینجا تاریخ تاسیس رو سال ۱۳۷۰ گفته، و البته  فیلم کریمی سه سال پیش یعنی سال ۸۳ ساخته شده و الان اکران شده  

اینجا و اینجا و اینجا هم ازش نوشتن.

 

بيانيه شماره ۲ کمپین دفاع از حق ورود زنان به ورزشگاه‌ها

بيانيه شماره ۲ کمپین دفاع از حق ورود زنان به ورزشگاه‌ها

طی هفته‌های گذشته، موضوع حق ورود زنان به استادیوم‌های ورزشی، که پیش از این بارها و بارها از سوی فعالان جامعه مدنی و جنبش زنان مطرح شده بود، کشکمش فراوان میان مقامات مختلف حکومتی برانگيخت. اما ظاهرا این موضوع، که با صدور دستور رئیس جمهور آغاز شد و با مخالفت مراجع قم ادامه یافت، با تجدیدنظر دولت به بحثی پایان‌یافته در عرصه سیاست تبدیل شده است.

معتقديم لازم است فضای جامعه امروز بيش از هر وقت انسانی شود. انسانی؛ نه زنانه و نه مردانه.
معتقديم فرياد كردن نام ايران از حنجره زنان ايرانی حرمت هيچ ديواری را نمی‌‌شكند. آن‌چه شكسته می‌‌شود، تابوی سنت‌های اشتباه تاريخی است كه پيش روی زنان فرهيخته ايرانی قد كشيده است.
معتقديم در شرايطی كه مردانه شدن فضای ورزشگاه‌ها باعث شده است بسياری از دختران و زنان علاقه‌مند به فوتبال با ظاهری مردانه خود را به تماشای چمن سبز برسانند، آسيب‌های اجتماعی و فرهنگی ناشی از تداوم اين سياست‌ها به نفع هيچ‌كس نيست.

با این اعتقاد و با توجه به این واقعیت که زنان ایرانی همچنان از حق ورود به استادیوم‌های ورزشی محروم‌اند، کمپین «دفاع از حق ورود زنان به ورزشگاه‌ها» با شعار «حق زن، نیمی از آزادی» مجددا اعلام می‌دارد که خواسته‌های زنان را برای حضور آزادانه، نامشروط، و بدون تبعیض در همه فضاهای عمومی از جمله ورزشگاه‌ها پی‌گیری خواهد کرد.

تیم ملی فوتبال ايران تا پيش از بازی با تيم ملی کرواسی و بعد از بازگشت از اين کشور تا روز مسابقه با تيم ملی بوسنی هر روز در ورزشگاه آزادی تهران برای آمادگی بازی‌های تدارکاتی تمرين دارد؛ تمرين‌هایی که معمولا در حضور چند هزار مرد، بدون حضور زنان برگزار می‌شود.
بر همين اساس و در ادامه بیانیه شماره یک، کمپین دفاع از حق ورود زنان به ورزشگاه‌ها از همه زنان و مردان آزادی‌خواه و طالب برابری که حق حضور در فضاهای عمومی را حق شهروندی همه افراد جامعه می‌دانند، دعوت می‌کند در قدم بعدی همراه با فعالان جنبش زنان در تمرینات تیم ملی فوتبال در زمین شماره ۲ استادیوم آزادی حاضر شوند.

کمپین «دفاع از حق ورود زنان به ورزشگاه‌ها».

 

 این یه کامیونیتی تو اورکاته درباره حجاب:

Hhijab، The Symbol of Modesty

 evry who supports Hijab. Come, discuss its significance, share personal/inspirational stories, hijab products, tips, n MUCH more!:)
~!~ POEM ~!~
You look at me and call me oppressed,
Simply because of the way I'm dressed,
You know me not for what's inside,
You judge the clothing I wear with pride
My body's not for your eyes to hold,
You must speak to my mind, not my feminine mold,
I'm an individual, I'm no mans slave,
It's Allahs pleasure that I only crave
I have a voice so I will be heard,
For in my heart I carry His word,
"O ye women, wrap close your cloak,
So you won't be bothered by ignorant folk
Man doesn't tell me to dress this way,
It's a Law from God that I obey,
Oppressed is something I'm truly NOT,
For liberation is what I've got
It was given to me many years ago,
With the right to prosper, the right to grow
I can climb moutains or cross the seas,
Expand my mind in all degrees
For God Himself gave us LIB-ER-TY
When He sent Islam,
To You and Me...