- الو! نسرین خودتی؟
- بله
. شما؟
- من عسلم . تو اوین بهم شماره دادی
-
سلام . چطوری؟ مگه آزاد شدی؟
- دیشب برام وثیقه گذاشتند آزاد شدم
- چه خوب. خیلی خوشحالم برات
 ببخشید عسل جان! اتهامت چی بود؟ من به خیلیا شماره دادم. الان یادم نیست اتهام تو چی بود
- رابطه. ببین خواستم بگم با دوستات بیا خونَم. من خونه مجردی دارم ...

عسل یکی از سه چار تا دختر نوجوانی بود که شب اول ورود به بند عمومی باهاشون آشنا شدم. سه تایی دست همو گرفته بودند و تو راهرو قدم می زدند. همه شون هم جرمشون رابطه بود. البته یکیشون شوهر داشت و شوهره لوش داده بود. می گفت شوهره خیلی می زدتش و چند بار هم تقاضای طلاق کرده بوده که شوهره مخالفت می کرده. تلفن امروز عسل باعث شد انگیزه از دست رفته ام برای نوشتن ماجرای بند عمومی برگرده.


وقتی بازجو ازم درباره سفرهای خارجیم پرسید که کی و کجا بوده و با چه کسانی و به چه هدفی و با خرج کی و ... من گفتم:" شما باید در این مورد مرا تفهیم اتهام کنید. اتهام من اقدام علیه امنیت ملی و هیاهو و ... بود که من جواب دادم در این مورد هم اتهام مرا بگویید تا جواب بدهم". من کلا سه بار بازجویی شدم که دو بار آخر درباره سفرها بود و پاسخ من هم یکسان بود.بار آخر گفت حالا می فرستیمت بند عمومی تا حالت سر جاش بیاد. یک شب بند عمومی مثل هزار شبه تو بند
۲۰۹ . من گفتم :"مهم نیست. من همیشه دوست داشتم بند عمومی زنان رو ببینم و با زنانی که برای حقوقشون کار می کنم از نزدیک ارتباط برقرار کنم. رشته من مطالعات زنانه و نمیشه بدون ارتباط نزدیک با زنان درباره شون مطالعه کرد". بازجو با عصبانیت گفت حالا سه چار ماه می فرستمت اونجا حسابی روشون مطالعه کنی. بعدا از مینو مرتاضی شنیدم که خیلی از این حرف من عصبانی شده بوده و به مینو هم گفته بود که این سه نفر( من و زارا و مریم) خیلی پررویی کردیم و باید تو بند عمومی تنبیه بشیم. مینو کلی خواهش تمنا کرده بود که اینا جوونن و شما کوتاه بیایید 

خلاصه حدود ساعت یازده شب بود که ما به بند عمومی منتقل شدیم. مامور ما رو سپرد دست شهلا جاهد . شهلا اونجا کلی برو بیا داره و رئیسه واسه خودش. با اینکه جرمش قتله ولی به خاطر حسن رفتار و یه سری شرایط دیگه منتقلش کردن به بندی که اغلب جرایم مالی دارند که امکانات و شرایط بهتری داره.شهلا سنمون رو پرسید و چون همه بالای ۲۳-۴ بودیم بردمون پایین.به شهلا که گفتیم می شناسیمش و خبرنگار و فعال زنانیم ما رو به اتاق خودش برد و کلی تحویلمون گرفت. از ساعت خواب گذشته بود . اونجا دو طبقه داشت که طبقه بالا بند  نوجوانان بود و طبقه پایین سنین بالاتر.برعکس طبقه پایین، طبقه بالا هنوز شلوغ و پررفت و آمد بود و هراز گاهی که سرو کله شهلا یا مسئول زندان پیدا می شد دخترا جیغی می کشیدند و با خنده به طرف اتاقاشون می رفتند اما به محض اینکه مسئولا می رفتند دوباره برمی گشتند و به قدم زدن ادامه می دادند. ما که وارد بند شدیم سه تاشون( که عسل هم جزوشون بود) با کنجکاوی و شیطنت پرسیدند: ورودی هستید؟ گفتیم آره . گفتند جرمتون چیه؟ رابطه؟ گفتیم نه و مریم شروع کرد به توضیح که ما خبرنگار و فعال مسائل زنانیم و ... و تا آخر که اونجا بودیم سخنگوی ما مریم بود که برای همه توضیح می داد عقیده ما چیه و برای حقوق زنان چکار می کنیم. این دخترا از ما خوششون اومد و گفتند بیایید اتاق ما. ما هم از خدا خواسته رفتیم تو بند نوجوونا. خیلی ناراحت کننده بود که این دخترای شاد و  کم سن و سال رو فقط به جرم رابطه با پسر آورده بودند اونجا و قاطی تزریقی ها و قتلی ها. آخه کجای دنیا یک انسان رو به جرم یک رابطه طبیعی انسانی زندانی می کنند؟ خلاصه ما که وارد اتاق شدیم چند تا از دخترا دورمون جمع شدند و هی ازمون سوال می کردند. یه جوری بحث رو جمع کردم که سوالهای خودم رو بپرسم. ازشون پرسیدم جرمتون چیه  و اونا هم جواب می دادند. یکیشون قتلی بود که بعدا خودش اومد اتاقمون و کامل برامون شرح داد . از بالای طبقه سوم یکی از تختها یه دختر لاغر کم سن بلند شد و با لحن تهدید آمیزی گفت:" آی آبجی دو دقه است اومدی تو بند می خوای پرونده همه رو بیرون بکشیا!" دخترای پایین شروع کردند باهاش دعوا کردن که اینا دوستامونن و ... بهش گفتم من نمی خوام فضولی کنم ولی یک موسسه ای رو می شناسم که وکالت زنانی رو که مجرمند به طور رایگان می پذیره وکمکشون می کنه. اینو که گفتم پرید پایین و اومد نشست کنار ما. مسئول بند بالا اومد و تذکر داد که وقت خوابه و ما هم حق نداریم از طبقه پایین بیاییم بالا. چون از بیرون زندان کسی به جز وکیلشون نمی تونه بهشون زنگ بزنه شماره ام رو به چند تاشون دادم و گفتم اگه آزاد شدم بهم زنگ بزنید تا کمکتون کنم ( نمی دونستم راهی قراره پلمب بشه و همین یک روزنه امید هم برای زنان زندانی بسته بشه).خلاصه با این قول که بازم بهشون سرمیزنیم رفتیم پایین که بخوابیم.
اول نمی دونستیم جایی که مارو آوردند کلاسش یه کم بالاتره و خیلی خطرناک نیست و فکر می کردیم که  همه معتاد و قاتل  هستند. اتاقها حدودا
۲۰ متر بودند ، در نداشتند و به جای در یک درگاه بزرگ بود که پرده داشت. در دو ضلع اتاق سه تخت سه طبقه وجود داشت و ته اتاق هم یک تخت سه طبقه بود. تختهایی که خالی بودند  از هم فاصله داشتند .به توصیه مریم برای اینکه نزدیک هم باشیم گفتیم رو تخت نمی خوابیم و روی زمین وسط اتاق می خوابیم ... ادامه دارد

پ.ن. این هم گزارش جالب مریم از بند زنان اوین، البته به عنوان خبرنگار نه زندانی! رئیس زندان  مریم رو شناخت و همین آشنایی کلی به نفعمون شد و تو رفتار اونا تاثیر مثبت داشت. هرچند به قول خود مریم اگه گزارشش رو خونده بودند رفتارشون فرق می کرد!