از باغهای کندلوس خوشم نیومد. راستش تخیل خودم درباره فیلم، برپایه توضیحاتی که درباره موضوعش شنیده بودم خیلی زیباتر و رویایی تر و عاشقانه تر از چیزی بود که دیدم! جاده زیبای شمال، قبرستانهای خوش منظره ،که آدم گاهی به اونایی که اون زیر خوابیدن و از اون سکوت زیبا و هوای ناب و طبیعت بکر لذت می برن حسودیش میشه! به اضافه دو جوون عاشق که سالها پیش مرده اند و الان زیر دو تا ازاین قبرا پوسیدند ؛ میشد از توش چیز محشری درآورد.

سه دوست که یکیشون تازه از خارج برگشته میرن جاده کندلوس دنبال قبرهای دوستشون و معشوقش  بگردن. چقدر می شد این صحنه جستجو رو زیبا و تاثرانگیز درآورد.اما این سه نفر انقدر بی احساس و تصنعی روی قبرها رو می خونن که انگار دارن دنبال نقشه گنج می گردن. حتی یه لحظه تو صورت یکیشون زوم نشد تا آدم منتظر تغییر حالاتش بشه به این معنی که قبرو پیدا کرده.

 من که هر وقت میرم قبرستون، حتی اگه هیچ کس رو اونجا نداشته باشم حالم دگرگون میشه و ناخودآگاه گریه م می گیره، در عین حال حس آرامش عجیبی بهم دست میده و تا یه مدت کمتر به خودم غر می زنم ... ولی تو فیلم از این فضای خاص قبرستون هیچ استفاده ای نشده.

این سه تا، تیپ بازاری دارن ومتاهلن ( جز یکی که خارج بوده و معلوم نمیشه ازدواج کرده یا نه)و یکیشون دائم نگران موسوشه که پسرش زده داغونش کرده. در حین اینکه دارن قبرارو نگاه می کنن و یاد عشق دوستشون می کنن از هوسشون واسه عاشق شدن میگن.

 یه جورایی نشون میده که این سه تا، روشنفکر بودن و رمانتیک؛ و الان زنهاشون زندگی یکنواخت و خالی از عشقی رو بهشون تحمیل کردن. همسراشون چیزی از عشق حالیشون نیست و فقط از مرد پول می خوان و بس( زن یکیشون خیلی لوس و مصنوعی و در حالیکه شوهرش عصبانیه و داره باهاش با تندی حرف می زنه ، میگه بگو دوستم داری بگو!). این سه دوست خیلی  طبیعی از عاشق شدن مجدد حرف می زنن و حتی یه بار با دیدن زنی خوشحال میشن که شاید دوستشون عاشقش بشه  (و اصلا به نظر نمی رسه چنین حقی رو حتی تو ذهنشون به زنشون بدن).

چون این فیلم قرار بوده عاشقانه باشه چند تا عشق چپوندن توش که هیچ کدوم درست پرداخت نشده ( البته عشق کاوه و آبان به نسبت اون دوتای دیگه بهتر دراومده).

بزرگترین شکنجه اینه که آدم بره یه فیلم عاشقانه ببینه که توش  صحنه عشقی نداشته باشه و اوج احساسات  دو طرف و چشم در چشم دوختنها و نفسهای مختل شده  اونا حذف شده باشه.  با همه این تفاصیل می شد مثل "شب یلدا" با بازی محشر محمد رضا فروتن، حس بیشتری به ببیننده منتقل کرد.

با پیش زمینه بسیار مثبتی که از فیلم داشتم تمام سعیم رو کردم از فیلم لذت ببرم ولی نشد. از روزی که توضیح کوتاهی از فیلم و موضوعش در شرق خوندم شدیدا علاقه مند به دیدن فیلم شده بودم ولی با یک فیلم ضد زن مواجه شدم.

به قول لیلا تو تمام آثار ادبی و هنری ما دو نوع زن تصویر میشه ، یا زن رام و آرام و آرامش بخش و یا زن دست و پا گیر و مزاحم و کوته فکر. آبان اون زن اثیریه با عشق شدیش به کاوه؛ و همسران فعلی این سه دوست، اون نوع دیگر.

از فلسفه اینکه آدم برای شوهرش دنبال زن بگرده( حالا به هر علتی) هیچ سر در نمیارم . به خصوص که معمولا بعدش نشون داده میشه که زنه به اون زنی که برای شوهرش پسندیده حسادت می کنه.

یه جا  بازیگر زن میگه ما زنیم خودمون بهتر می فهمیم(این حسادت زنانه رو) جایی دیگه، مرد میگه" زنا رو که می شناسی، خیلی حسودن". چرا همیشه این صفت حسادت به زنها نسبت داده میشه؟ مردا حسود نیستن؟( در این باره خواهم نوشت)

همسران دو تا از این دوستان که رابطه خیلی خوبی هم با هم داشته اند با هم قهرند، به چه دلیل؟ مسخره ترین و غیر قابل باور ترین دلیل ممکن. یکی از اونا عادت داشته دستش رو یه حالت خاصی بگیره و وقتی اون یکی همین حالت رو می گیره ناراحت میشه چون میگه این ژست مخصوص منه. در جایی دیگه زن پشت فرمون نشسته و در حالیکه لبخنذ ابلهانه ای بر لب داره با ماشین، صاف میره تو پرچین و در چوبی باغ و می زنه داغونش می کنه.

 همه این تدابیر برای این به کار رفته که نشون بده این زنها واقعا گند زدن به زندگی شوهراشون و این شوهرای بدبخت که دارن کار می کنن و پول درمیارن دنبال یه عشق متعالی هستند که این زنان سطحی چیزی از اون حالیشون نیست.

صحنه ای که کاوه روی تخت بیمارستانه و داره از عشق شدیدش نسبت به دختری که دیروز باهاش تصادف کرده میگه، ضعیف ترین و لوس ترین صحنه ممکنه( بگذریم از اینکه این سوژه عاشقی بعد از تصادف چقدر تکراری شده، یعنی کریمی هیچ جور دیگه ای نمی تونست عاشق شدن اینارو نشون بده؟). اگه کسی عاشق شده باشه می دونه که هیچ وقت آدم با صدای بلند و با حرکات دست و سر و... ، جوری که انگار داره یه داستان پلیسی تعریف می کنه ، از عشق نوظهورش صحبت نمی کنه( اونم آدم زخمی روی تخت بیمارستان). اینجا کارگردان و نویسنده که هردوش ایرج کریمیه، هیچ مونولوگی ننوشته و فکر کنم نمی تونسته این کارو بکنه پس خوب کرده که چرندیات سر هم نکرده و کل قضیه رو بی خیال شده.

هموطنان ترک زبانمون واقعا باید به این فیلم اعتراض کنن. یه سری دیالوگ ابلهانه برای این مرد آذری نوشته شده که فقط اگه اونو به لهجه ترکی بشنوی برات خنده داره وگرنه بی مزس، بگذریم از اینکه هیچ لزومی نداشت تو یه فیلم عاشقانه سعی کنیم مردمو بخندونیم ولی چرا لهجه ترکی مستمسک بیشتر نویسنده های ماست؟ معلومه ! چون هنر دیگه ای ندارن و البته محدودیتهای ارشادی رو هم باید در نظر گرفت.

اینا اشکالات محتوایی فیلم بود، ولی کلی هم ایراد شکلی و غیره داشت. داستان فیلم مربوط به بیست  سی سال پیش بود ولی مانتو و شال و کوله پشتی و کلا تیپ آبان عین همین الان دخترای تهرونه. اونقدر راحت با پسری که باهاش تصادف کرده صمیمی میشه و میره تو بیمارستان طرحشو بکشه که آدم یادش میره رابطه دختر و پسر چه تابوی بزرگی بود، اصلا به نظر من اگه یه کم چاشنی ممنوعه بودن عشق رو قاطی ماجرا می کرد خیلی بهتر بود.

 یه جا هم نشون میده که آبان میره یه عروسک به کودکان سرطانی موسسه محک هدیه میده. مطمئن نیستم ولی گمونم عمر محک بیشتر از ده سال نباشه ( به خصوص این ساختمون جدیدش که تو فیلم نشون داده میشه، سالها بعد از تاسیس محک ساخته شده) .

خلاصه این سوژه زیبا بدجوری هدر رفته. حیف!!!

 

پ.ن.  این سایت محکه که درباره تاریخ تاسیس چیزی ننوشته ولی اینجا نوشته عمر محک ۱۴ ساله و اینجا تاریخ تاسیس رو سال ۱۳۷۰ گفته، و البته  فیلم کریمی سه سال پیش یعنی سال ۸۳ ساخته شده و الان اکران شده  

اینجا و اینجا و اینجا هم ازش نوشتن.