تبریک به آسیه عزیز
تبریک و خسته نباشید به آسیه عزیز شادی و همه کمپین سنگساری ها! گل کاشتند. دستشان درد نکند.امیدواریم با این فشارهایی که به مسئولان وارد می شود دیگر شاهد حکم سنگسار نباشیم که بعد بخواهد متوقف شود.
مرتبط:
تبریک و خسته نباشید به آسیه عزیز شادی و همه کمپین سنگساری ها! گل کاشتند. دستشان درد نکند.امیدواریم با این فشارهایی که به مسئولان وارد می شود دیگر شاهد حکم سنگسار نباشیم که بعد بخواهد متوقف شود.
مرتبط:
محض اطلاع:علاوه بر انسان، پرده بکارت در اسب ها، فيل ها، شامپانزه ها، وال ها، فک ها، لاماها، خوکچه های هندی و موش ها هم ديده شده است ( احتمالا آنها هم نگران از هم پاشیدن نهاد خانواده هستند!
)
کل مطلب را در ادامه بخوانید.کاملترین و علمی ترین اطلاعات را من در این دو مقاله(+ و + ) خوانده ام.
دارم یک تعداد مصاحبه با دخترها و پسرهایی می گیرم که رابطه قبل از ازدواج دارند و می خواهم نظرشان را درباره ترمیم بکارت بدانم. نتایج تا الان بسیار جالب بوده.
لطفا اگر دختری را سراغ دارید که این عمل را انجام داده به من معرفی کنید. مصاحبه ها تلفنی انجام می گیرد و نتایج منتشر نمی شود( اصولا امکان چاپ چنین موضوعی در ج.ا. وجود ندارد!) اگر پرستار یا پزشکی را هم می شناسید که این عمل را انجام می دهد خواهش می کنم معرفی کنید.
تا الان که هیچ کدام از این پزشکها حاضر به مصاحبه نشده اند شاید مجبور شوم کلک بزنم و به عنوان مشتری بروم خدمتشان! بعد هم لیست آدرسها و قیمتها را می فروشم!
یک قتل ناموسی در اصفهان. واژه ساده "قتل ناموسی" برای این قتل و خیلی قتلهای مشابه دیگر واقعا گویا نیست و عمق فاجعه را نشان نمی دهد.به خصوص که برای مردم ایران و کشورهای عقب مانده کلمه"ناموس" معنی مقدسی دارد و اصلا خشونت ، جنایت ، بیماری و فساد ذهنِ پنهان در این نوع قتل را نشان نمی دهد.
چند روز پیش هم دختر دانشجویی که فعالیت سیاسی داشته توسط مسئولان دانشگاه متهم به رابطه نامشروع می شود و دست به خودکشی می زند. شاید در نظر اول کار دختر احمقانه به نظر برسد ولی اگر خبر بالا را کنار خبر خودکشی دختر بگذارید ( که اتفاقا او هم ساکن اصفهان بوده) می بینید که چندان هم عملش غیر طبیعی نیست.
میدان ولیعصر و هفت تیر و پارک لاله و دانشجو (همان جاهایی که تحکیم برای تجمع تقاضای مجوز کرده بود) پر از نیروهای پلیس و ون بود.
این از یک طرف ترس و وحشت آنان را از برگزاری این تجمعات می رساند هم نشان می دهد که شمشیر را از رو بسته اند و با آوردن تعداد زیادی ون قصد دارند بفهمانند که دیگر صبر نمی کنند تا بعد از چند تذکر و متفرق کردن ماشین بیاورند و تجمع کنندگان را بازداشت کنند.
نکته مهم دیگر این است که طرح ارتقای امنیت اجتماعی و تذکر به بدحجابها و جمع اوری اراذل و اوباش و ...که منجر به حضور گسترده نیروهای انتظامی در سطح شهر شده بود باعث شده مردم به دیدن ونهای پلیس و زنان پلیس عادت کنند و حکومت به راحتی از این موضوع استفاده سیاسی خود را ببرد و جو امنیتی ایجاد کند . مثلا مریم مجد که در حال عکسبرداری از این خیل عظیم نیروی پلیس بوده توسط پلیس بازداشت می شود و به کانکس نیروی انتظامی برده می شود در حالیکه همه مردم اطراف فکر کرده اند به خاطر حجابش بوده و هیچ توجهی به اصل قضیه نکرده اند.
تاریخچه اجباری شدن حجاب بعد از انقلاب
پست نیما را هم بخوانید. با قسمت ارتباط کمپین یک ملیون و تجمع ۲۲ خرداد بسیار موافقم
پاسخ آسیه به مطلب نوشین احمدی خراسانی
استانداری تهران بر خلاف ادعای خود به تجمع مسالمت آمیز به مناسبت ۲۲خرداد مجوز نداد
معلوم نیست این کندو چند شش ضلعی دیگر خواهد داشت.برای دوستمان عباس حکیم زاده نگرانم:
کل مطلب برای فیلتردیدگان عزیز در ادامه...
نیمه شب است، عجله دارم بروم تا به اتوبوس 11.45 برسم، در آخرین لحظات پست جدید نسرین را می خوانم، از من نوشته.. آهان پس برای همین همیشه از من عکس می خواهی؟!! خواهرک نازنینم، دلم برایت تنگ شده، می دانی؟؟
کیفم را روی دوشم می اندازم و مثل همیشه دوان دوان به ایستگاه میروم. امشب خیلی خسته ام و پیاده روی نخواهم رفت ولی فردا بعد از ظهر مثل تمام شنبه ها، با جمع کوچک ایرانیان اینجا، دو سه ساعتی بدمینتون و دست رشته و والیبال بازی خواهیم کرد و در راه برگشت آنقدر می گوییم و می خندیم که خستگی یک هفته کار، از تنمان درآید...
در این چند ماهه حسابی با شرایط وفق پیدا کرده ام. سنگاپوریها را دوست دارم، خیلی خیلی آرام اند، هر اتفاقی که بیافتد یا مشکلی پیش بیاید هیچ تعجبی نمی کنند و فقط صبر می کنند تا یک ذیصلاح بیاید و مشکل را حل کند. هرگز در تمام این چندین ماه بینشان برخوردی خشونت آمیز یا حتی سخن تندی نشنیده ام. گاه به راستی تعجب می کنم؛ از خود می پرسم یعنی تمام آن سالها که من و خانواده ام و تمام دوستان و آشنایانم، در ستیزی دائمی برای بدست آوردن ساده ترین خواسته های انسانیمان بودیم، تمام آن سالها که زندگی برایمان جنگ بود و دیگر هیچ، تمام آن سالها که یاد می گرفتیم برای زنده ماندن در این سرزمین، قوانین ظالمانه ای حکمفرماست و ما چه بخواهیم چه نخواهیم مجبوریم از آنها پیروی کنیم، در تمام آن سالها، این آدمها در این گوشه دنیا، داشته اند همین قدر آرام، زندگیشان را می کردند؟
نه، نمی گویم کاش در اینجا متولد می شدم، چرا که یک سنگاپوری، هرگز آنچه را من از معنای زندگی می دانم، درک نخواهد کرد، او هرگز احساسات پرشور و ناب مرا نخواهد چشید، در نظر او قانون چیزی است که «باید» از آن اطاعت کرد، دولت کسی است که به فکر صلاح همه است، و آنچه در مدرسه تدریس می شود حقیقت است... اما در نظر من زندگی بسیار پیچیده تر از اینهاست... من آموخته ام که هیچ چیز بایدی نیست، حتی قانون که اصلاً بسیاری از این قوانین نامردانه اند، من آموخته ام آنچه دیگران تلاش می کنند به من بیاموزند و در کتابهایمان نوشته اند، لزوماً حقیقت نیست که اصلاً گاه دروغ محض است، باور و عقیده و ایمان من، در هر روز و هر لحظه از عمرم، به چالش کشیده شده اند و در این جدال ها بوده است که من بزرگ شده ام، انسان بودن را آموخته ام و اکنون از زندگی، خواسته های با ارزش تری دارم...
تجربیات من در این سرزمین گرم و مرطوب، چیزی بیش از لذت بردن از زندگیست، چیزی بیش از چشیدن معنای آزادی و رفاه و امنیت است. من به این جزیره پرتاب شده ام تا خویش را بیازمایم، داستان زندگی من تازه در میانه راه است...
خواهر نازنیم، گر چه من هزاران کیلومتر از تو دورم، اما مثل تو با خواندن اخبار و وبلاگها، روزی ده بار تپش قلبم زیاد می شود و از غولها و دیوهایی که با باتوم و کلاه کج، سر راه تو سبز میشوند وحشت می کنم، من هنوز سایه سیاه زندانبانان و شکنجه گران و جلادان را احساس می کنم، من هنوز از آدمها می ترسم... آری، من و تو هنوز به این سرزمین آفتابی مدیونیم، و تا دینمان را ادا نکنیم، آزادی و رفاه و امنیت برایمان معنایی نخواهد داشت...
هر وقت مریم آن لاینه میگم:عکس!
عکس بفرست برام! نمی دونه چرا اینقدر اصرار می کنم ولی می فرسته. با دوربین موبایلش از در و دیوار دانشگاه و شهر و اتاق کامپیوتر و ...عکس می گیره .از خودش و دوستانش توی زمین ورزش با راکت تنیس دردست و چهره ای که شادابی و رضایت توش موج می زنه. به عکسها خیره می شم و خوشحالم که هزاران کیلومتر از اینجا فاصله داره و مثل من روزی ده بار تپش قلبش زیاد نمیشه و از غولها و دیوهایی که با باتوم و کلاه کج ، سر راهش سبز میشن وحشت نمی کنه. تفریحش پیاده روی در مسیر خوابگاهه، اونم ساعت 2 نصف شب. دلخوشی ام اینه که لااقل اون داره مثل یک انسان زندگی می کنه و از زندگیش لذت می بره.
و اما تاثیرگذارترینها
مسلما بابام که به جای کروموزوم Yکروموزوم X به اولین سلول وجودم اهدا کرد تاثیرگذارترین فرد زندگیم بوده. فکر نکنم هیچ چیز دیگری حتی معلول و ناقص الخلقه متولد شدن من می تونست انقدر روی زندگیم تاثیر بذاره.
دوم سوم راهنمایی بودم که محمود حسابی جایزه مرد علمی سال رو برد و صحبتها و زندگینامه اش من را که عاشق فیزیک بودم مطمئن کرد که می خوام دکترای فیزیک بگیرم. از صد تا گزینه تعیین رشته، فقط 6 تای اول پر شد، فیزیک شریف ، قیزیک تهران، فیزیک امیرکبیر ، فیزیک علم و صنعت ... و دستگاه اینجا متوقف شد و منو پرت کرد تو فیضیه دانشگاهها.جایی که تلخ ترین و شیرین ترین خاطرات زندگیم توش شکل گرفت.جایی که له شدم و منجمد شدم و با واقعیتی به اسم زندگی در ایران به عنوان یک دختر روبرو شدم.
به جز چند سمینار و کنفرانس فیزیک که سال اول دانشگاه جذبم کرد دیگر سراغی از فیزیک نگرفتم. فضای 76 و دوم خرداد و خاتمی و سخنرانی های دانشگاه کمی امیدوارمان کرده بود. یکی از همین تریبون آزادها و صحبتهای جسورانه پسرکی لاغر و بلند. .. و از آن به بعد پای ثابت همه تریبون آزادها و برنامه های انجمن شدم و او هم که درس و زندگی غیر از انجمن نداشت. فاجعه 18 تیر؛ و من که ترس و بغض و کینه، درونم شعله می کشید بیشتر به او نزدیک شدم ... دستم را گرفت و بلندم کرد و خاک لباسهایم را تکاند و از مهلکه بیرونم برد.شیرینی زندگی دو نفره قشنگ در یک اتاق کوچک در خوابگاه متاهلین علم و صنعت . نیما من را بازسازی کرد، زندگی دوباره ام را مدیون او هستم.

سال 80. سایت زنان ایران و نوشته های شادی صدر که شور مبارزه برای حقوق انسانی ام را در من زنده کرد و تکلیف ادامه مسیر زندگی م را تعیین کرد . به شادی ای میل زدم که می خواهم با سایت همکاری کنم. جوابم را که داد داشتم از خوشحالی پر در می آوردم. شماره تماس خودش را داده بود و آدرس و زمان جلسه سایت. دو ساعت زودتر رسیدم و کاخ کودک را ده بار بالا پایین رفتم. چند جلسه که رفتم شادی گفت: از جلسه بعد بدون مطلب نمی آیی! سه شنبه بعد، چند تا کاغذ که تجربه زنانه ام را در آن نوشته بودم به شادی دادم و گفتم ببخشید که تایپ نکردم، کامپیوتر نداشتم. تایپ کرد و ویرایش و تیتر و ... کلی ازش تعریف کرد و گفت باز هم بنویس. تجربه ام درباره آزار خیابانی بود و تا یک ماه روی سایت بود و چه لذتبخش! شادی ، بهترین دوست و راهنما و همکار من بوده و هست و خیلی چیزها ازش یاد گرفته ام. تشویق او بزرگترین عامل قبولی من در رشته مطالعات زنان بود.
سال 81 .گروه گزارش مجله زنان، پرستو دوکوهکی، رویا کریمی مجد، فهمیه خضرحیدری... شهلا شرکت. شهلا شرکت از شادی خواسته بود چند تا از بچه های سایت را معرفی کند به مجله و من هم با ده تا سوژه اولین فرد حاضر در جلسه بودم. چیزی از گزارش نویسی و خبر و ... نمی دانستم و همین باعث شد دوبار بروم سه بار نروم و یک سال غیبت و کنکور و ... دوباره برگردم به مجله و بخواهم که بمانم. ویژگیهای شخصیتی شهلا شرکت ستودنی و آموختنی است.
وسط هزار تا کار چشمش که بهت می افته صدایت می کنه :نسرین! بیا اتاقم کارت دارم.
بله خانم شرکت؟
چی شده؟ چرا پکری؟ ...
آدرس مطب یک مشاور خوب بهت میده، کمی نصیحت می کنه و مهربون نگات می کنه و تو برای یک ماه شارژ میشی.
پیشش می مونم و تمام تجربه و خاطرات 20-30 سال زندگی و روزنامه نگاریش رو ازش می قاپم.
متاسفم که هیچ معلم و دبیر و استاد به یادماندنی نداشته ام و تقریبا تمامشان مصداق ادب از که آموختی از بی ادبان بوده اند برایم( سارا شریعتی از قاعده فوق مستثنا ست).
سیمون دوبوار و اوریانا فالاچی هم برایم مظهر انسانهای ستودنی هستند و آرزویم یک زندگی مثل فالاچی است. مهرانگیز کار را هم خیلی دوست دارم و کتاب رفع تبعیض از زنان او اولین کتاب فمینیستی بود که خواندم.
پ.ن. پدرم غیر از کروموزوم ایکس، تاثیرات دیگری هم در زندگیم داشته. راه و رسم انسانیت و سالم زندگی کردن را به من یاد داد و بلندپروازی را به من آموخت.