مرخصی زایمان برای پدران!

 

 

امروز سر کلاس زبان، باید درباره دو اصطلاح paternity leave و  maternity leave صحبت می کردیم . سوال این بود که آیا باید پدران را مجبور کرد که از مرخصی زایمان استفاده کنند یا نه؟ اولا که خیلی ها اصلا نمی دانستند مرد هم می تواند مرخصی زایمان داشته باشد (در بعضی کشورها مردها مجبورند از این مرخصی استفاده کنند اما بعضی کشورها دلبخواهی است). از آن بدتر اینکه 90 درصد از اعضای کلاس، با مرخصی بعد از زایمان ، برای مردان مخالف بودند و می گفتند چطور می شود نوزاد بی گناه را دست پدر سپرد؟ مردها که چیزی از بچه داری نمی دانند! مرد همان بهتر که سر کار برود و پول دربیاورد؛ زنها خودشان بهتر می توانند از بچه ها نگهداری کنند.

گفتم در خیلی از کشورها ، پیش از بارداری ( به خصوص اولین بارداری) کلاسهای آموزشی نگهداری و تربیت فرزندان وجود دارد که پدر و مادرها باید اجبارا در آن شرکت کنند. در این کلاسها به پدر ها آموزش داده می شود چطور بفهمند بچه جایش را خیس کرده یا علت گریه اش چیست یا چطور باید او را شست و...

 همانطور که دختری که تازه ازدواج این چیزها را نمی داند و به مرور زمان و راهنمایی های زنان فامیل آنها را یاد می گیرد مردها هم می توانند این چیزها را یاد بگیرند. مهران ساقی نمونه خوب اینگونه مردهاست! اگر لالایی خواندن و غذا دادن او را به بچه هایش ببینید می فهمید که گاه مردان، اگر بخواهند، خیلی بهتر از زنان این کار را انجام می دهند( به ساقی برنخورد ؛ دارم هندوانه میدم زیر بغل مهران) .

یک گروه فمینیستی سوئدی که به ایران آمده بودند می گفتند در قانون آنها اینطور بوده که والدین می توانستند به مدت شش ماه، از مرخصی زایمان استفاده کنند سه ماه الزامی برای زن و سه ماه بعد اختیاری، که مرد یا زن می توانستند از آن استفاده کنند. آنها می گفتند وقتی تحقیق کردیم دیدیم عملا هیچ مردی حاضر نبود از این سه ماه استفاده کند و باز هم این زنان بودند که در خانه می نشستند و از بچه نگهداری می کردند. به همین دلیل، آنها قانون را عوض می کنند و آن سه ماه را برای مردان اجباری می کنند( ممکنه ماهها را کم و زیاد گفته باشم یا قانونشان الان عوض شده باشد ، خوبی وبلاگ نویسی همینه که لازم نیست حتما منبع و سند بیاری)

 مدت مرخصی زایمان و میزان حقوق دریافتی در این مدت در کشورهای مختلف متفاوت است. در اینجا می توانید کشورهای مختلف را از این جهت بررسی کنید( سوئد را هم خودتان چک کنید و همچنین ایران عزیز را!)

 

28 مرداد

 

شعبان جعفری (تولد ۱۳۰۰)،مرد ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، در روز شنبه بیست و هشتم مرداد ۱۳۸۵ درگذشت!

تصاویری از بزرگداشت شعبان در لس آنجلس

این عکس هم از وبلاگ یک پزشک است .

توضیحاتی درباره کتاب خاطرات او 

اعتماد به نفس فمینیستی

 

یکی از دوستان این لینک را برایم فرستاده بود با این توضیح:

ببین تا از اعتماد به نفس فمینیستیت کم بشه!

راستش اعتماد به نفس فمینیستی ام کم نشد که هیچی بیشتر هم شد! چون من تا حالا ندیدم ( یا بسیار کم دیده ام) که  زنی چنین کلکسیونی از خرابکاریهای آقایان جمع کند؛ به خصوص فمینیستها، که انتظار می رود انگیزه بیشتری برای اینکار داشته باشند. همیشه جکهای جنسیتی را مردها می سازند. گروهها، سایتها و وبلاگهایی که مردان ضد زن راه انداخته اند زیاد است و پر از چنین عکسها و لطیفه هایی ؛ اما من تا حالا ندیده ام که زنان مقابله به مثل کرده باشند . یک مدت لینک این سایتها را جمع می کردم. کافی است " ضد زن" یا " آنتی فمینیسم" را جستجو کنید( به هر زبانی).

 

رقصی چنین میانه میدانم آرزوست

میدان زنان به زودی می آید! میدان زنان ، یک سایت اینترنتی است که من هم از رقصنده هاش هستم

 

فرهنگ     و    ارشاد        اسلامی...   ! ! ! !     اینه؟ ؟ ؟ ؟

چند سال پیش با تعدادی از دوستان تصمیم گرفتیم یک NGO فرهنگی – هنری ثبت کنیم که تمام فعالیتهایش برای زنان و با کمک زنان باشد و قرار بود یک سایت اینترنتی هم داشته باشد. به خاطر فرهنگی بودن موسسه باید از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی مجوز می گرفتیم. کسانی که دنبال چنین مجوزهایی رفته اند می دانند که چه هفت خوان رستمی را باید طی کنند و چقدر اعصاب خردی و اتلاف وقت دارد.    
در یکی از این مراحل باید می رفتم پیش یکی از مسوولان ارشاد.محتویات اتاق این آقای مهم چند تا قفسه پرونده بود و یک میز که رویش چند تا کاغذ بود. برایم عجیب بود که این آقای فرهنگی که قرار است از اوضاع فرهنگی کشور مطلع باشد و صلاحیت افراد را برای ایجاد موسسات فرهنگی تایید کند ، صبح تا شب در این اتاق خالی که حتی یک دستگاه کامپیوتر در آن وجود ندارد( اتصال به اینترنت پیشکش!) چکار می کند؟ چه اطلاعی از سایتهای اینترنتی دارد که حالا می خواهد صلاحیت ما را بسنجد؟ چندین بار که به آنجا رفتم ،ایشان بیکار نشسته بود و حداکثر، روزنامه ای روی میز پهن بود.

بار دوم یا سوم بود که واقعا خسته و مستاصل شده بودم، وارد دفتر این مسئول محترم شدم و گفتم : میشود لطفا بفرمایید کی قرار است این کار ما درست بشود؟

 لبخندی زد و گفت بفرمایید بنشینید صحبت کنیم. مگه میشود کار خانم خوشگلی مثل شما رو انجام نداد؟

تا آخر که در اتاقش بودم در شوک این حرفش بودم و باورم نمی شد از فردی در این جایگاه و وزارتخانه ای چنین رفتاری سر بزند. با خودم فکر می کردم شاید لحن سوال من باعث شد او به خودش اجازه دهد چنین برخوردی با من بکند. این را بارها تجربه کرده ام. کافی است طرف بفهمد به نوعی به کمک او نیاز داری یا می تواند کارت را زودتر راه بیاندازد. بعد شروع می کند به سبک سنگین کردن شرایط و محک زدن تو و در عین سعی می کند به تو بفهماند که اگر کمی باهاش راه بیایی و به قول معروف حال بدهی سه سوت کارت درست می شود ( که گاهی فقط بلوف است). این حال دادن چیز خیلی پیچیده ای نیست و لازم نیست زیاد مایه بگذاری. مردان عقده ای و تشنه و ندید بدید ما با یک لبخند یا حتی زیر سیبیلی رد کردن یک جک یا طعنه جنسی از طرف زن، تا عرش می روند و براشان کافی ست(حتی گاه اینطور نیست که اگر زن این باج را ندهد کارش باید روال عادی را مثل دیگران طی کند بلکه احتمال این هست که طرف سر لج بیفتد و سنگ هم جلوی پاش بیاندازد). خیلی از خانمها هم این باج را می دهند، گاه حتی بدون اینکه بفهمند . اما برایم عجیب بود که ایشان که از عقاید و فعالیتهای گروه ما درباره زنان اطلاع داشت چطور با خود فکر نکرد که فردی که چنین عقایدی دارد کیس مناسبی برای این آقا نیست.

عصر آنروز جلسه داشتیم و به بچه ها گفتم من امروز sexual harassment  شدم و اسم طرف را هم گفتم. گفتند این که چیزی نیست... و یکی یکی شروع کردند تجربه های مشابه خودشان را گفتند. از مردان محل کارشان یا اداره هایی که سرو کارشان به آنها افتاده بود یا مردان روزنامه یا مجله ای که برایش کار می کردند، یا ... خلاصه از هر قشر و طبقه و موقعیت فرهنگی و اجتماعی.

هنوز هم گاهی خودم را سرزنش می کنم که چرا از آن فرد شکایت نکردم ...

 

 

* در آخرین مراحل ثبت ، باید نام موسسه را تایید می کردند. اسمی که ما انتخاب کرده بودیم " تارنمای زنان ایران" بود. مسوول مربوطه که انگار بار اول بود این کلمه را می شنید مشکوک سرتاپای ما را ورانداز کرد و گفت منظور شما از تارنما چیه؟ شما با این کارها می خواهید مسائل زنان را تارنمایی کنید؟

فهمیدیم طرف تارنما را با سیاه نمایی قاطی کرده. گفتم بابا جان تارنما همون وب سایته ولی طرف به خرجش نمی رفت. گفت باید یک اسم جدید پیدا کنید.شما جای من بودید دیگر دنبال ثبت موسسه ای که آن آقای کذایی و این خانم باسواد مجوز آن را داده باشند می رفتید؟

 

* چند روز پیش رفتم کتابخانه ملی. از دوستانم شنیده بودم از هر ده تا کتابی که می خواهید یازده تاش را ندارند و می گویند هنوز چیده نشده است. همین هم شد. مسئول مربوطه با اعتماد به نفس تمام،  اسم 8 کتابی که خواسته بودم را چک کرد برای هر کتاب دو برگ باید پر می کردم و اسم و آدرس و شماره و اسم کتاب و انتشارات و نویسنده و دو تا امضا و ... بعد رفت که کتابها را بیاورد . دست خالی برگشت و گفت کتابهای مورد نظر شما نیست. پرسیدم چرا؟ گفت هنوز چیده نشده اند. حالا تمام این حرفها را طوری می زد که انگار اولین بار است این اتفاق می افتد و من هم اولین کسی هستم که دو ساعت وقت گذاشتم و کتاب سرچ کردم و برگه مشخصات پر کردم و حالا ایشان دارند می گویند همه وقتت به هدر رفت. گفتم" ایشالا کی قراره این کتابا چیده بشه؟ شما که همیشه می گید هنوز چیده نشده؟" وقتی فهمید سیستمشان را می شناسمو نمی تواند برایم فیلم بازی کند، لحن جدی و مطنئنش عوض شد و با لحن تمسخرآمیزی گفت دویست سال بعد ایشالا.

البته نباید از حق بگذریم یک قسمت کتابخانه کار خود را خیلی خوب انجام می داد و البته تمام اداره های دولتی در این قسمت بسیار خوب عمل می کنند و آن نگهبان دم در بود که به دقت وراندازم کرد و بعد گیر داد که خانم مانتوت چاک داره. خوشبختانه این نگهبان شریف مثل نگهبان مرکز امور زنان و خانواده من را رد نکرد و اجازه داد وارد ساختمان شوم.

 

 

 

نامه اعضاي كمپين دفاع از حق ورود زنان به ورزشگاهها به فیفا و ای اف سی

 

 

 

نامه اعضای" کمپین دفاع از حق ورود زنان به ورزشگاهها"به فیفا و ای اف سی

 

رياست فدراسيون جهاني فوتبال

رياست محترم كنفدراسيون فوتبال آسيا

 

 ما ؛ اعضاي كمپين دفاع از حق ورود زنان به ورزشگاهها ، در راستاي مبارزه با تبعيض جنسيتي در فوتبال ايران،  اين نامه را به پيوست بيش از صد هزار امضاي پتيشن :

   WOMEN SPORTS FANS OF IRAN YES! TO

براي شما ارسال مي كنيم.

همانگونه كه مي دانيد زنان ايراني طرفدار فوتبال، اجازه ورود به استاديومهاي ورزشي براي تماشاي فوتبال را ندارند.

ما در طول دو سال گذشته تلاش كرده ايم، مسئولان ورزش ايران را متقاعد كنيم تا حقوق شهروندي ما را در مورد حق تماشاي مسابقات فوتبال در استاديومها از ما سلب نكنند ؛اما در مقابل، نه تنها از سوي مسئولان شرايط براي اين امر مهيا نشده، بلكه شاهد برخورد فيزيكي و ضبط دوربين ها و وسائل شخصي مان بوده‌ايم و تعدادي از اعضاء گروه به خاطر مطالبه حق مدني خود بازداشت شده و مورد  ضرب و شتم قرار گرفته‌اند.

بهانه آنها براي اين تبعيض جنسيتي، نبود امنيت در محيطهاي ورزشي براي زنان است، در حاليكه اين عذر ، تنها براي زنان ايراني است و زنان غير ايراني مي توانند آزادانه وارد استاديومها شوند ،بازيها را تماشا كنند و تيم ملي خود را تشويق نمايند.

ما معتقديم تبعيض جنسيتي براي طرفداران فوتبال به هيچ وجه قابل توجيه نيست و اگر مسئله، فقدان امنيت براي زنان است، انتظار ما اين است كه مسئولان فوتبال ايران، هماهنگي‌هاي لازم را براي تامين امنيت زنان انجام دهند.

با توجه به موارد مذكور،از شما مي خواهيم به اين مسئله توجه ويژه مبذول فرمائيد و از اختيارات خود براي پايان دادن به اين تبعيض جنسيتي عليه زنان طرفدار فوتبال، استفاده كنيد.

در پايان از توجه و تلاش شما سپاسگذاريم.

 

 گروه هماهنگ كننده

كمپين دفاع از حق ورود زنان به ورزشگاه‌ها

 

نگرش زنان به حجاب ،اشرف سنگسار نمی شود

 

اخیرا جهاد دانشگاهی دانشگاه تهران، به سفارش سازمان تبلیغات اسلامی؛ تحقیقی را درباره نگرش زنان تهرانی نسبت به حجاب انجام داده است. این تحقیق پرسشنامه ای، ابعاد مختلف نگرش را از جمله بعد اعتقادی، رفتاری، احکام و ... سنجیده است.

در بعد اعتقادی از این نمونه 997 نفری، نتایج زیر به دست آمده است:

۷۳/۷ درصد     معتقد به حجاب

۱۶/۳درصد     بینابینی

۹/۹ درصد       بی اعتقاد به حجاب

 

میزان مخالفین حجاب در طیفهای مختلف حجابی به صورت زیر بوده:

چادری ها                         صفر درصد

مانتویی ها                      ۱/۶۴ درصد

بلوز دامن یا کت و شلوار       ۶/۲۹

 

در بعد احکام:

۱۱/۱درصد     مخالف احکام حجاب

۱۳/۴ درصد     بینابینی

۷۵/۵ درصد     موافق احکام حجاب

 

میزان نگرش مثبت نسبت به حجاب در انواع مختلف اشتغال به صورت زیر بوده:

۸۵/۵ درصد     خانه دار

۶۹/۲درصد     شاغل

۵۷/۵ درصد     دانشجو و دانش آموز

 

از میان زنان چادری ، 99 درصد موافق با احکام حجاب و 1 درصد مردد بوده اند

تنها 2/66 درصد از مانتویی ها موافق احکام حجاب بوده اند

و بلوز دامن یا کت شلواری ها 4/44 درصد با احکام حجاب موافق بوده اند

 

 

در بعد پیامدی :

در سنجش نظر پرسش شوندگان درباره پیامدهای بد حجابی نتایج زیر به دست آمده( احتمالا منظور پرسشگران، پیامدهای منفی بدحجابی بوده است):

۱۴ درصد        معتقد به پیامدهای منفی بدحجابی بوده اند

۲۹/۷             بینابینی

۵۶/۲     معتقد به پیامدهای منفی بدحجابی نبوده اند

 

هرچه بر میزان تحصیلات پاسخگویان اضافه شده، مخالفت بیشتری با پیامدهای منفی بدحجابی دیده شده.

هر چه سن پاسخگویان بالاتر بوده، بیشتر معتقدبه پیامدهای منفی بدحجابی بوده اند.

زنان خانه دار با 4/66 بیشترین موافقان با پیامدهای منفی بوده اند.

 

بعد رفتاری:

 

در سنجش میزان رعایت حجاب این نتایج به دست آمده:

 ۱۴/۲     به ندرت

۴۵/۳     گاهی اوقات یا اکثرا

۴۰/۵     همیشه

 اینها نتایج نهایی استخراج شده هستند و در واقع من بخش کوچکی از نتایج را انتخاب کرده ام.

 

 

اشرف کلهری، مادر 37 ساله چهار فرزند، از مجازات سنگسار نجات پیدا کرد. پس از امضاهای زیادی (تا الان ۴۶۵۵ امضا)، که در مخالفت با سنگسار این زن جمع آوری شد؛ هاشمی شاهرودی دستور توقف حکم سنگسار را صادر کرد.

 

 

وظیفه فرهنگی رسانه ملی

 

این قسمت سریال نرگس را دیدید؟ اگر ندیدید یکی از شاهکارهای رسانه ملی را از دست دادید.

 

آقای شوکت، پدر بهروز که به شدت مخالف ازدواج نسرین و بهروز است وارد عروسی می شود و بعد از کمی جولان دادن قصد ترک جشن عروسی را دارد که همسرش و مادر داماد ، از او می خواهد برای شام بماند.آقای شوکت قبول نمی کند و خانم شوکت می گوید پس من هم با تو می آیم. پدر بهروز نگاه معناداری به نرگس ( خواهر عروس) می اندازد. می دانیم که او همه این اتفاقات را از چشم نرگس می بیند، از او متنفر است و می گوید این دختر ، برای اولین بار در زندگی مرا شکست داد. چشم در چشم نرگس ولی خطاب به همسرش می گوید:" نه! تو کجا بیایی؟ باید تا پای کار بایستی! ناسلامتی مادر دامادی!". یعنی در واقع به نرگس می گوید :" امشب پسرم خواهرت رو می گاد!" همان اصطلاح معروفی که هر روز همین آدمهای دور و بر ما ( و شاید خود ما)، وقتی فلان جایمان آتش می گیرد و می خواهیم حسابی طرف را له کنیم و خودمان را تخلیه کنیم به کار می بریم که البته در اینجا مصداق عینی هم دارد چون شب عروسی خواهر طرف است!

 نویسنده محترم و خلاق این سریال، احتمالا وقتی این دیالوگ را می نوشته خیلی حال کرده و به خودش  ایول گفته که عجب ظریف توانستم این وظیفه فرهنگی خودم را به انجام برسانم.

 

 

توضیح درباره پست قبلی:

از کامنتهای دوستان متوجه شدم انگار منظورم را کامل بیان نکرده ام بنابراین کمی بیشتر توضیح می دهم.

 این مجموعه، یک سالن بولینگ دارد (با 12 لاین، که یک لاین آن، خانوادگی است و منظور از خانوادگی هم که می دانید، یعنی خانمها فقط می تواتند از این یکی استفاده کنند) . یک سالن بدنسازی ویژه خانمها هم هست که در قسمت مخصوص زنان(دنیای زنان) واقع شده. نمی دانم آیا سالنهای ورزشی دیگری هم هست که مختص آقایان باشد و خانمها نتوانند استفاده کنند یا نه. به هر حال این سالن بدنسازی بانوان قسمت کوچکی از دنیای زنان است و بقیه قسمتها، سالنهای آرایش و فروشگاههای لباس و... قرار دارند. بدنسازی ورزشی نیست که مناسب یک مکان تفرحی باشد چون معمولا به یک دوره طولانی و مداوم نیاز دارد و در ضمن خارج از یک مکان زنانه هم امکان تاسیس و استفاده زنان از آن وجود دارد. اگر هدف طراحان ایجاد یک مکان تفریحی راحت و بدون حجاب برای زنان بود بهتر بود بخشی از چندین هکتار فضای سبز مجموعه را برای زنان آمداه سازی می کردند تا زنان بنا به سلیقه خود ورزش و تفریحهای متنوعی را انجام دهند. اما چیزی که در حال حاضر به مجموعه تفریحی زنان موسوم است ؛ بیشتر، فروشگاه است( سالن بدنسازی و آرایشگاه های زنانه همیشه مجزا بوده). گمان نکنم حجاب، مشکل خاصی برای خرید کردن ایجاد کند و از این جهت مخالفم که به خاطر چند ساعت چشیدن بی حجابی، این دید مردسالارانه را تقویت کنیم که راحتی و سلامت زنان ( و جامعه!) در گروی جداسازی جنسی است.

 

دنیای زنان

 

امروز "همایش  نامگذاری بزرگترین مجموعه تجاری، فرهنگی، هنری و ورزشی  کشور" بود که قرار است در اکباتان تاسیس شود. البته از سال 54 قرار بوده و طبق برنامه کنونی 4 سال دیگر تمام می شود. با صفات "هنری و ورزشی "اش که به شدت مشکل دارم. چون فقط قرار است یک سالن بولینگ داشته باشد. هیچ بخش هنری هم در نقشه دیده نمی شد.

 بگذریم. چیزی که من را در گرمای وحشتناک امروز به این گودال فعلی، و مجتمع آینده کشاند " دنیای زنان" بود که قرار است ، مساحت 3475 مترمربع از این مجتمع را اشغال کند. در دعوتنامه آمده بود این بخش شامل بخشهای مختص زنان خواهد بود و امکانات ورزشی خاص زنان در آن وجود دارد؛ اما آنچه در فیلم معرفی پروژه نشان داده شد، چیز دیگری بود: اول مهدکودکی را نشان داد که بچه ها مشغول بازی بودند، بعد مغازه های زیادی که لوازم آرایش می فروختند و سالنهای آرایش و در آخر دو زن چاق که داشتند در سالن بدنسازی عرق می ریختند تا لاغر شوند.این زنان روسری به سر نداشتند، چیزی که مسوولان پروژه خیلی رویش تاکید داشتند و می گفتند که برای نخستین بار، چنین کار بزرگی انجام شده و آن اینکه از در ورودی این قسمت هیچ مردی حق ندارد وارد شود! بنابراین این دنیای زنان چیزی تو همان مایه های حرمسراهاست که یکی در حال بند انداختن و دیگری در حال سرخاب سفیداب زدن است، البته مدرنتر و شیکتر! در جای دیگری از این فیلم نشان داد خانم، که این بار روسری به سر دارد در حال تماشای بولینگ بازی کردن شوهرش است.

نمی گویم این " دنیای زنان" چیز بدی است و به نظرم، هرچه باشد ، برای زنان آن منطقه؛ بودنش از نبودنش بهتر است ولی نمی توانم نگران پیامدهای اینگونه آپارتاید جنسی ؛ چه برای زنان و چه برای مردان؛ نباشم. جدا کردن زنان از مردان بیشتر به این تفکر دامن می زند که زنان باید خود را از مردان دور کنند تا آسیب نبیند ونتیجه اش این می شود که کسی که نخواهد این خط کشی را رعایت کند به انحاء مختلف متهم به برهم زدن نظم،  رفتار خلاف عرف ، فراهم کردن زمینه فساد و ...  شود.

 

-    از شدت بی برنامگی و تاخیر و گرمای سالن، جلسه را زودتر ترک کردم،که دیدم بحث داغی مقابل طرح مجموعه که به دیوار نصب بود، در جریان است. اهالی منطقه و از جمله اعضای شورای محله داشتند با مهندس طرح صحبت می کردند بر سر اینکه جای مسجد را عوض کنند تا بوی تصفیه فاضلاب، نمازگزاران را آزار ندهد. مهندس می گفت:"  ما هم همین قصد را داشتیم ولی فلانی گفت بچه ها ترقه می زنند به دیوار مسجد و رفتارهای زشت می کنند. والله که من در تمام عمرم ندیده ام کسی روی دیوار مسجد حرف زشت بنویسد"

-    با مانتوی کرم و روسری سفید بدجوری تابلو بودم . نه شکل خبرنگاران خبرگزاریها و روزرنامه های دیگر بودم نه شکل مهندسها و مسوولان طرح ونه شکل مالزیاییها! خیلی جاها این وضعیت پیش می آید که گاو پیشونی سفید می شوم . بدبختانه، گاهی  به این دلیل که بعضی از دخترهای خبرنگار ترجیح می دهند مانتو و شلوار و مقنعه سیاه بپوشند ولی آرایش داشته باشند یا گاهی به خاطر اینکه نمی خواهند کمی دیگران را به زحمت بیاندازند تا تذکر حجابی به آنان بدهد.

 

 

مادر و غریزه مادری

 

همیشه برایم سوال بوده که اگر می گویند عشق مادربه فرزند؛ بزرگترین، پاکترین و خالصانه ترین عشق بشری است پس چرا آثارادبی و هنری بسیار کمی در مورد این عشق بزرگ آفریده شده است؟ چرا این زنان عاشق و پاکباخته در راه فرزندان؛ از میان هزاران ترانه ای که خوانده اند درصد کمی را به توصیف عشق بی پایان خود نسبت به فرزندانشان اختصاص داده اند؟ فیلمهایی هم که درباره عشق مادری ساخته شده( حداقل آن چند تایی که الان در ذهن من است) اکثرا ساخته مردان است. دوست دارم بدانم چند درصد از مجسمه های، فرزند در آغوش پرمهر مادر را، مردان ساخته اند و چند درصد از آثار زنان مجسمه ساز، به عشق مادری اختصاص دارد.

چرا طالبان رشته کودکیاری اینقدر کم است و زنان برای ورود به رشته ای که متناسب با فطرت آنها و قویترین غریزه شان است سر و دست نمی شکنند تا با دانشی بیشتر، به انجام این مسوولیت مقدس و لذت بخش  بپردازند؟

آیا ما چیزی به اسم غریزه پدری نداریم؟ آیا پدرها کمتر از مادرها عاشق بچه هایشان هستند؟ یعنی، اینکه می گویند مادر ممکن است به قیمت جان خود، فرزندش را از مرگ نجات دهد درباره پدر صادق نیست؟ اگر پدری ببیند فرزندش در رودخانه غرق می شود ؛ در حالیکه شنا بلد نیست باز هم در رودخانه می پرد تا فرزنش را نجات دهد،یا می گذارد بچه بمیرد ؟( چیزی که در مورد مادران گفته می شود و بسیار هم پذیرفته شده است).

روزی، مادرم دید دستگیره ای که خواهرم قوری را با آن برداشته، آتش گرفته است و با دست آتش را خاموش کرد. ازش پرسیدم، خب چرا با یک چیز دیگر این کار را نکردی که دست خودت اینطور نسوزد ؟ گفت: مادر که به این چیزها فکر نمی کند! من فقط فکر کردم دست بچه ام نسوزد.

تفاوتهای زیادی بین خودم ( و خیلی از دختران دور و برم) ، و مادرانمان می بینم؛( هرچند که هنوز هم داستانهایی از فداکاریهای مادرانمان را ، با آب و تاب و افتخار، برای هم تعریف می کنیم). اما هنوز مرددم که "مادر" و "غریزه مادری" چیست؟

 

 

 

نسرین خالی!ا

 

 

1- بس که هر کس ما رو دید گفت چی شد ؛ چرا شدی نسرین تنها؟ شدی نسرین خالی؟ من هم اسم وبلاگ را گذاشتم نسرین تنها!( چون نسرین خالی خیلی ضایع بود! و نسرین خالی هم ضایعتر!!!)

 

 

 

2- دوست گرامی، ساسان ، در جواب سوال من درباره اینکه اگر به پسرها می گویند کاکل زری ، به دخترها چه می گویند توضیحی برایم نوشته:

 ... نوشته بودين چه صفتي براي دخترکوچولوها به کار مي‌ره، راستش خيلي مطمئن نيستم اين باشه يا نه،  اما يادمه مادربزرگم وقتي برامون قصه مي‌گفت و کلا هم سن و سالاي مادربزرگم، تو قصه‌هاشون مي‌گفتن دو تا بچه‌ي "کمر زري" و "کاکل زري" (وقتي يکي پسر و يکي دختر بود)! خلاصه اينکه کمر زري چيزي بوده که انگار راجع به پسرا مي‌گفتن و کاکل زري لقب دخترونه بوده. اما ظاهرا در ادامه‌ي برنامه‌هاي مردانه، به اين نتيجه رسيدن که خب تو کمرزري لابد بحثي نيست، منتها چون کچلي تو مردا داره شيوع پيدا مي‌کنه، کاکل زري رو گرفتن براي پسرا ديگه به دخترا فقط مي‌گن زري!!! اما جداي از شوخي، من يادمه تو قصه گفتن از اون واژه‌ها استفاده مي‌کردن براي خطاب دختر یا پسر.

 

پس یعنی پسرها هم کاکل زری اند و هم کمرزری و دخترها ... فقط دختر!

 

۳- این عکسها هم مال منه که سی اچ ان بدون ذکر نام من گذاشته توی سایتش ( فکر نکنید دروغ می گم خودشون برام کامنت گذاشتند تو مطلب شوی لباس اندونزیایی ). البته من و نازنین با هم این عکسها رو گرفتیم ولی الان یادم نمیاد کدوم رو من گرفتم و کدوم رو نازنین!

تیتر عکسها را زدن : برگزاری شو لباس اسلامی از سوی همسفر سفیر اندونزی؛ که منظورشون" همسر سفیر اندونزی" بوده!

 پ.ن. سهیلا هم گفته : به پسرها ميگفتن کاکل زري، و به دخترها مي گفتن "دندون مرواري" (يعني دندون مرواريد)

 

کی به کیه؟

این عکس حقیقتا محشره. نمی فهمم  فایده چنین عکسی چیه؟ اصلا بعدا چه جوری می فهمند که کی به کیه؟

 چند تا عکس دارم از پاکستان که اونا هم جالبند اگه وقت کنم بذارمشون اینجا!

کارگاه آشنایی با مفاهیم جنسیتی

 

کمیسیون زنان جبهه مشارکت با همکاری حوزه شمال منطقه تهران جبهه مشارکت، کارگاهی آموزشی با عنوان آشنایی با مفاهیم جنسیتی ، برگزار می کند.
تسهیل گری این کارگاه را فاطمه رحمتی بر عهده دارد.
خیابان سمیه،بین سپهبد قرنی و ویلا، پلاک ۱۸۰، جبهه مشارکت ایران اسلامی
پنج شنبه ۵ مرداد ، ساعت ۹ الی ۱۶ بعد از ظهر
هزینه ثبت نام ۳۰۰۰ تومان است که در محل برگزاری کارگاه دریافت می شود.

 

پ.ن. در کارگاههایی که با این موضوع برگزار می شود(و مثلا خودم در کارگاهی که موسسه راهی برگزار کرده بود و محبوبه عباسقلی زاده تسهیلگرش بود شرکت کرده ام و چیزهای زیادی را از آن کارگاه یاد گرفته ام) توضیح می دهند که فرق جنس با جنسیت چیست، آیا رفتارهای ما ناشی از زن بودن ماست یا ناشی از زن پرورش یافتن ما. آیا تفاوت جسمی ، لزوما به تفاوت رفتار و شخصیت فرد منجر می شود؟ چرا زنها اینگونه رفتار می کنند و مردان آنگونه؟
محبوبه خیلی خوب اینها را توضیح داد و امیدوارم این کارگاه هم برای شرکت کنندگان مفید باشد

سنگباران می شوی

 

زنده زنده به غسالخانه می برندت ،

زنده زنده با کافور می شویندت

داخل کفن می کنند

تا نیمه در گودالی می کارندت

سنگها را که برمغز سرت می کوبند ، کفن سرخ می شود

 آنها به ضجه تو کاری ندارند نمی فهمند نمی شنوند

.

.

.

آنقدر سنگ بر فرقت می کوبند تا صدایی از تو درنیاید

همانجا در همان گودال دفن می شوی

برای همیشه

 

چرا؟

 چون مرد  هروقت بخواهد می تواند زنش را طلاق دهد

مرد هروقت زنش را با بیگانه ببیند می تواند هردوی آنها را بکشد

ریاست خانواده از خصایص مرد است

ولایت قهری فرزند با پدر است

... و تو نه می توانی طلاق بگیری و نه در خانه  زندگی برابر و انسانی داشته باشی،

 به مردی بیگانه که هیچ معلوم نیست بهتر از شوهر تو باشد پناه می بری

و در آخر سنگباران می شوی

 

 

شوی لباس اندونزیایی

 

 شوي لباس اندونزيايي‌ها در واقع فقط شوي لباس نبود و مجموعه‌اي از رقصهاي سنتي و ترانه‌هاي اندونزيايي نيز همراه آن  بود .حدس مي‌زنم اين برنامه، بخشي از برنامه‌هاي گروه فرهنگي اندونزيايي بود كه اجازه اجراي آن را در محل فرهنگسراي نياوران نیافته بودند يا تحمل دردسرهاي آن را نداشتند.

آقاي سفير،منزلي بسيار زيبا و پر از صنايع دستي داشت . دم در نه كارت خواستند نه دعوتنامه و مهمانان را خيلي مودبانه به داخل هدايت مي كردند.

 خانمي كه كنار در نشسته بود با لبخند به مهمانان مي گفت ميل داريد مانتو و روسري خود را به من بدهيد؟ و بعد آنها را به چوب لباسي مي‌زد و روي ميله‌اي مي‌گذاشت. خانمهاي زيباي ايراني  با لباسهاي زيباتر يكي يكي وارد مي‌‌شدند ( وانصافا خودشان می توانستند یک شوی لباس به مراتب زیباتر راه بیاندازند!).

مانكنها سه تا بودند. دو خانم قدبلند و لاغرو نمكي و يكي ديگه كه از اونا خوشكل تر بود و هيكلي‌تر و البته طراح لباسها هم بود( مصاحبه‌اش با CHN را حتما بخوانيد). خب معلومه كه حتي با اينكه  لباسهاي آنها كاملا پوشيده بود ولي اجراي چنين برنامه‌اي در نياوران واقعا از كنترل اينوري‌ها خارج بود به خصوص اگر مثل اينجا  ورود آقايان، آزاد بود . خبرنگارهاي مرد و زن شبكه خبر، كلي فيلم و عكس گرفتند.

داشتم فكر مي‌كردم ببين ديگه ما چه آدمهاي باحالي هستيم كه حتي با كشورهاي اسلامي هم نمي‌توانيم تعامل داشته باشيم و اين بيچاره‌ها مجبور شدند كل خانه و زندگي سفير را  به هم بريزند كه بتوانند فرهنگ خود را به مردم ايران نشان دهند. كه البته در يك مكان كوچك مثل حياط يك خانه، بيشتر از-60 50  نفر ( در دو روز نهايتا 120 نفر) نمي‌توانند نتيجه زحمتهاي اين گروه كه از آن راه دور آمده است، را ببينند؛ صدا و سیما هم که پوشش درست و حسابی نخواهد داد.

رقصنده‌ها و خواننده هاي حاضر هم، فقط مرد بودند. از اين نظر مي‌گويم حاضر، كه زير صداي مرداني كه آواز مي خواندند صداي زنان از نوار، پخش مي‌شد.

مجري برنامه به انگليسي اعلام مي كرد؛ اكنون رقص فلان اجرا مي‌شود و بعد به فارسي مي‌گفت ، نمايش فلان!!!!!!!اي خدا منو بكش راحتم كن!

پایان بخش برنامه هم ناهار اندونزیایی بود. عکسها را هم تا چند ساعت دیگر می گذارم

-احمدی نژاد گفته که سهام عدالت برای دهک فرهنگیان است. تا جاییکه من می دانم دهک با قشر یا طبقه یا کلاس و ... فرق دارد و ما مثلا قشر فرهنگی داریم ولی دهک فرهنگی مفهومی ندارد.
دیروز مریم بهروزی ( دبیر کل جامعه زینب) در مصاحبه اش با شرق گفته بود احمدی نژاد اطلاعات اقتصادی بسیار خوبی دارد و برنامه های اقتصادی خوبی هم تنظیم کرده است.

- امشب ، در یکی از بخشهای خبری ، خبری خوانده شد با این مضمون که اولین زن ایرانی به نام انوشه انصاری به فضا خواهد رفت، ولی تنها، عکس و طرح گرافیکی ماه و زمین و آسمون و گل و بلبل نشان داده شد!

دکتر و بقال سر کوچه!

 

"رئيس دپارتمان را همه صدا مي‌كردند "مگي". حالا اين مگي كه مي‌گويم پروفسور  «مارگارت آرچر» است كه يكي از مخ هاي نظريه‌ پرداز جامعه شناسي است ". این جمله، که بخشی از مصاحبه شبنم رحمتی است با شیرین احمدنیا، من را یاد مصاحبه ام برای کارشناسی ارشد انداخت. روز مصاحبه با اعتماد به نفس ناشی از رتبه ام(که از من بعید بود و گمونم اکس زده بودم سر جلسه کنکور !) داخل اتاقی شدم که استادان ارجمند جامعه شناسی دانشگاه تهران، از جمله ژاله شادی طلب رئیس وقت مرکز مطالعات زنان دانشگاه تهران، گرداگرد میزی نشسته بودند . شنیده بودم ( از شهلا شرکت که خودش دانشجوی مطالعات زنان علامه است) که بهتراست پوشه ای از کارها و نوشته های قبلی خودم تهیه کنم و این، کاررا برای مصاحبه کننده ها راحت می کند و شکل زیباتری هم دارد. من هم همین کار را کردم .با پوشه زیر بغل وارد اتاق شدم و گوشه میزنشستم. یکی از استادان پرسید خودت را معرفی کن و از سوابق کاری ات بگو. من هم پوشه را روی میز قرار دادم و گفتم کارهای من در این پوشه است. ایشان جواب داد لازم نیست، خودت توضیح بده. گفتم آقای *...و می خواستم  ادامه بدهم که ایشان عصبانی و با صدای بلند گفت :" دکتر * من با بقال سر کوچه تان فرق دارم!"یخ کردم. کسانی که مصاحبه داده اند حتما می توانند حال مرا در آن لحظه درک کنند. گفتم حتما ردم! خلاصه عذر خواستم و گفتم لیسانس من فیزیک بوده و از دانشگاه فلان .معدلم را پرسید (که  به خاطر حفظ شئونات و عفت عمومی از ذکر آن در این مطلب معذورم). بعد استاد * با کنایه پرسید: فکر نمی کنی چون رشته فیزیک قبول نمی شدی آمدی مطالعات زنان؟" . مانده بودم چه جوابی بدهم. او هنوز هیچ چیز درباره من نمی دانست و حتی حاضر نشده بود نگاهی به سابقه کاری ام بیاندازد. به  شادی طلب نگاه کردم تا بلکه مددی برساند. اوکه مرا از قبل می شناخت ،رتبه ام را پرسید . وقتی گفتم ۲ بقیه، زیر چشمی به جناب *نگاه کردند. ایشان  با اشاره سر و آرام، به شادی طلب گفت که با این رتبه دیگر نیازی به مصاحبه نیست و من بروم ولی شادی طلب گفت : نه سوالهایتان را بپرسید. می دانم  منظور او از این کار چه بود.
چند روز بعد باید برای مصاحبه به دانشگاه علامه می رفتیم. ظهر؛ مصاحبه ها برای ناهار متوقف شد . به پیشنهاد یکی از بچه های علامه، که شیرین احمدنیا را می شناخت، به اتاق او رفتیم . چند روز قبل که از همان آقای * خواسته بودیم کمی درباره محتوای مصاحبه و ترکیب مصاحبه کنندگان توضیح دهد، طوری برخورد کرد که گویی ما کار خلاف قانونی از او خواسته ایم. با اینکه احمدنیا را از نزدیک نمی شناختم ولی به خاطر این پیش زمینه چندان امیدوار نبودم که ما را تحویل بگیرد. وقتی به اتاق او رسیدیم مشغول قفل کردن در بود تا برای ناهار برود سلف . ما را که دید در را دوباره باز کرد و ما را به اتاقش دعوت کرد. حدود نیم ساعت درباره مصاحبه حرف زد و به ما قوت قلب داد که حقتان ضایع نمی شود و سوالها سخت نیست و ...
این برای من خیلی ارزش داشت و همیشه خاطره خوبی از این استاد در ذهنم مانده است.

 اینجا هم قسمت دیگری از مصاحبه با شیرین احمدنیا امده است.

 

فردا از ساعت 10 تا 12،شوی لباس اندونزیایی در منزل سفیر اندونزی برقرار است. CHN هم یک مصاحبه با طراح لباسها انجام داده است که به زودی بر روی سایت قرار خواهد گرفت. آدرس جناب سفیر، طرفهای نیاوران است ولی دقیق نمی دانم قرار است فردا با ساقی و عکاس مجله( اگر بالاخره به تلفنم جواب بدهد!) برویم برای دیدن و گزارش.
 همچنین نمایشگاهی از همین گروه فرهنگی اندونزیایی در فرهنگسرای نیاوران برقرار است.توضیحات بیشتر را در اینجا بخوانید.

 

 

 

کاکل زری یا ...؟ ( راستی چه صفتی برای دختر کوچولوها به کار می رود؟)

 

من اگر قرار بود بچه دار شوم( که قرار نیست!) به هیچ کس درباره  جنسیت بچه چیزی نمی گفتم. به نظرم آزمایش خیلی جالبی می شد. همه با خودشون فکر می کردند چرا نمی خواهد بگوید بچه دختر است یا پسر؟ حتما دختر است که دوست ندارد بگوید. یا مثلا بلاتکلیف می ماندند که برای هدیه چه چیزی بخرند؟ پیراهن سفید با گلهای صورتی یا هواپیمای کنترل از راه دور؟ یا عروسکی که جیش می کند وباید جایش را عوض کرد؟ یا مثلا وقتی که می آمدند بالای سرتخت بچه نمی دانستند بگویند : آخی چه ملوس! چه خوشکل و ملیح! صورت ظریفش را نگاه کن!  یا که بگویند: به بابایش رفته است! فکر کنم حسابی قد بلند بشود! از آن دخترکُشهاست!

البته مشابه این آزمایش انجام شده و فکر کنم در کتاب جامعه شناسی گیدنز درباره اش خوانده ام. در آن آزمایش یکبار به پدربزرگ و مادر بزرگ بچه می گفتند که بچه دختر است و حرفهای آنها را ضبط می کردند و بار دیگر به پدر و مادربزرگ دیگری می گفتند که همان بچه که نوه آنهاست پسر است و نتیجه این بود که یکبار این بچه شجاع و ورزشکار و ... بود( در آینده) و بار دیگر ظریف و مهربان .

باور کنید اگر قصد بچه دار شدن داشتم حتما این کار را می کردم. مطمئنا هیچ کس نمی آمد شلوار بچه ام را بکشد پایین که بفهمد دختر است یا پسر. یک اسمی هم برایش انتخاب می کردم که هم دخترانه باشد هم پسرانه. یا اصلا یک اسم جدید از خودم اختراع می کردم مثلا آردا یا روشا یا هر چیز دیگه.

 دیروز پیش مهدیس کامکار بودم ( روانپزشک) . می گفت از همان لحظه که کودک به دنیا می آید و جنسیتش تعیین می شود و حتی قبل از آن در دوران جنینی، کلیشه های فرهنگی روی او تاثیر می گذارد و تاثیر بسیار زیادی هم می گذارد.او می گفت این همه حرفهایی که درباره تفاوتهای زن و مرد زده می شود هیچ یک قابل استناد نیست و مبنای علمی خیلی محکمی ندارد. او می گفت برای اینکه به تفاوتهای یک زن و مرد پی ببریم باید هر دو در شرایط یکسان رشد کنند زیرا برای انجام یک آزمایش استاندارد و قابل استناد باید تمام متغیرها ثابت در نظر گرفته و تنها یک پارامتر تغییر کند تا اثر آن یک متغیر بررسی شود. اگر شما شرایط متفاوتی را( از نظر رشد و تحصیل و کار و ... و از همه مهمتر رفتار و برخورد افراد)  در مورد دختر و پسر اعمال کنید به هیچ وجه نمی توانید با قاطعیت بگویید دختر چنین است و پسر چنان . و تا جاییکه  من می دانم چنین آزمایشی تا کنون صورت نگرفته است ،و اصولا امکان ناپذیر است. اما آزمایشهای مشابهی وجود داشته و مثلا زمانی که دختر و پسرها تحت آموزش مشابه تحصیلی یا ورزشی قرار می گرفتند در بسیاری موارد، تفاوتی بین قابلیتهای آنان وجود نداشت. این حرفها به این معنی نیست که من قائل به یکسان بودن زن و مرد از هر نظرهستم( به همان دلیل که گفتم چنین چیزی هرگز اثبات یا رد نشده است ) .

 

در این پست به پیشنهاد نیما سعی کردم شکسته ننویسم و فعلها را کامل بیان کنم. خیلی سخت بود و زیاد هم به دلم ننشست. نیما می گوید خواندن جمله های قروقاطی تو، با ساختار درهم و شکسته برای خواننده دشوار است و فهم مطلب را سخت می کند. حالا این بهتر بود یا قبلی ها؟

 

 

هجوم سنگپاره نبوده راه چاره

ترانه زیر از اردلان سرفراز است. مینا اسدی درباره این ترانه می نویسد:

" از جمله کارهای در خور تعمق و شنیدنی اسفندیار منفردزاده ترانه ای است با نام "سنگسار" با شعر زیبای اردلان سرفراز و با اجرای بسیار خوب آذر محبی (رامش). از آنجا که رامش نیز تن به بازار مکاره ی "بجنبان و برقصان" نداده و شیوه ی دیگری از زندگی را برگزیده است و نخواسته است وارد بازار تجارت هنر شود ،این ترانه ی ماندنی، ماه هاست که در آرشیو منفرد زاده خاک می خورد."

منم يک از هزازان ،يکي از بيشماران

نه در سوداي نامم نه در انديشهء جان

من آن گهواره دارم که از تو سنگسارم

اسيري در حصارم ولي آيينه دارم


 

به جرم زنده بودن ,عشق ورزيدن

به جرم آسمان را آبي پرواز ديدن، سنگسارم کن

به جرم خوب ديدن , خواب ديدن

ماه را به مقنهء مهتاب ديدن , سر به دارم کن

به جرم خويشتن بودن ،نه يک بازيچه ،من بودن

سرافرازانه ,زن بودن، به صد کيفر دچارم کن

به دست جهل , با سنگ تعصب , سنگسارم کن


 

تو اعدام ترانه، تو سنگ و تازيانه

من اما خاک باغم دلم درياي دانه

ميان مرگ و ميدان، ميان سنگباران

من از تکرار انسان نخواهم شد پشيمان

مرا در سنگباران نخواهي ديد لرزان

منم تکرار انسان نخواهم شد پشيمان

 

هجوم سنگپاره نبوده راه چاره

که بر تن دارم از عشق ردائي از ستاره


 

اگر ما را نهاني به مسلخ مي کشاني

نميداني و ما را به قله مي رساني

 

من آن گهواره دارم زمين بار دارم

منم مادر, منم خاک سحر را انتظارم

من آن گهواره دارم که از تو سنگسارم

منم مادر , منم خاک خودم باغم , بهارم