سیاست رسمی دیگر قادر به نادیده گرفتن خواست حجاب اختیاری نخواهد بود
بیانیه تحلیلی گروه میدان زنان درباره حجاب اجباری و انتخابات
سی سال پس از صدور فرمان اجباری شدن حجاب در اسفند 57، برای نخستین بار مساله حجاب اجباری و لزوم تغییر آن به شکلی گسترده در سیاست رسمی ایران مطرح شده است. در ماهها و روزهای منتهی به انتخابات دوره دهم ریاست جمهوری، هر چه جلوتر می رویم، خواست اختیاری شدن حجاب، بیشتر و بیشتر، در سطوح مختلف، از وعده ها و اظهار نظرهای کاندیداها و اطرافیانشان گرفته تا در میان فعالان جنبش زنان و گروههای پیشرو اجتماعی دیگر و حتی در میان مردم و در تظاهرات خیابانی مطرح می شود.
- گفتمان "مخالفت با خشونت بر زنان برای تحمیل حجاب":
- گفتمان "حجاب اختیاری":
اعتراض عملی به حجاب اجباری ، پای صندوقهای رای
درباره درباره الی...
احتمالن اصغر فرهادی قصد نداشته فیلمی فمینیستی بسازد ولی، ناخودآگاه و به درستی، به این نتیجه رسیده است که داستان و بستری که بتوان در آن بحث قضاوت ، برچسب و انگ زدن را مطرح کرد، باید درباره یک "زن" باشد و قضاوتهایی که درباره او می شود. محکوم کردن افراد بر اساسی جز قانون، مثلن بر اساس عرف، سنت یا عقاید مذهبی، از ویژگی های جوامع توسعه نیافته است، حتا اگر مثل شخصیتهای "درباره الی" تحصیلکرده حقوق باشند؛ و زنان بیشتر در معرض و قربانی این محدودیتها و قضاوتها هستند، حتا توسط خود زنان.
درباره الی پر از نمادها و نشانه های فرهنگ مردسالار و سرکوب زنان است، چه به صورت واضح و عریان،به شکل خشونت فیزیکی و ضرب و شتم (کتک خوردن سپیده از امیر)؛ چه به صورت اعمال محدودیت و سرکوب شخصیتی و روانی زنان ( امر و نهی امیر به سپیده و بازخواست کردن او درباره تصمیمات شخصی اش؛ و اهانت و بدرفتاری همسر شهره با او) و چه به صورت محکوم کردن و انگ "بی اخلاقی" زدن به زنی غایب و احیانن مرده.
از زمانی که گمان می رود الی بدون اطلاع خانواده به سفر شمال آمده است ، "مرگ" او فراموش می شود و قضاوت درباره او آغاز می شود؛ و با معلوم شدن نامزدداشتن او، اتهامات به اوج خود می رسد. بارها از زبان همسفران و به خصوص زنان می شنویم که اگر می دانستیم او نامزد دارد امکان نداشت او را با خود بیاوریم، انگار "وسیله شخصی" فردی را بدون اطلاع او برداشته باشند و با عذرخواهی بگویند اگر می دانستیم مال شماست غلط می کردیم دست بزنیم! مردانی که تا ساعاتی قبل با این دختر والیبال بازی می کردند حالا که فهمیده اند او نامزد داشته این کار او را غیراخلاقی می خوانند و حتا صدقه دادن او را ظاهرسازی می خوانند انگار زنی که ( به فرض) بدون اطلاع خانواده به سفر می رود و با مردان والیبال بازی می کند امکان ندارد خیِر یا مذهبی باشد.
آقای نامزد که به قول خودش سه سال زندگی خود را بر سر عشقش گذاشته است ؛پس از شک کردن به نامزدش مهمترین سوالش این است که آیا او مایل به آمدن به این سفر و آشنایی با فردی برای ازدواج بوده است یا نه و پس از اینکه پاسخ مثبت می شنود حتا حاضر نیست با تماس با خانواده الی، که در این جمع نزدیکترین نسبت یا آشنایی را با آنان دارد، کمکی در آسانتر شدن گفتن خبر مرگ دخترشان کند؛ دیگر مرگ عشقش مهم نیست بلکه جریحه دار شدن غیرت و غرور او مهم است.
درباره الی سوژه نویی دارد ولی کمی غیرواقعی پرداخته شده است. با اینکه معتقد هستم برای نشان دادن فضای مسموم انگ و اتهام، نیاز به فضایی مردسالار بوده ولی کمی در آن اغراق شده است، تقسیم وظایف بسیار سنتی ؛تفکیک زن و مرد، زنان داخل آشپزخانه مشغول شست و شو و رفت و روب یا نگهداری از کودکان،و مردان بیرون خانه در حال قلیان کشیدن، و برخوردهای قیم مابانه مردان با همسرانشان، برای افرادی تحصیلکرده که هم کلاسی بوده اند کمی دور از واقعیت است.
اسم فیلم یعنی "درباره الی..." قسمتی از دیالوگ سپیده است؛ زمانی که نامزد الی، برای کشف حقیقت، به خانه برمی گردد و سپیده نگران است که "الان او درباره الی چه فکر می کند؟" درباره الی، که ساعتهاست مرده است !
ناموس، کلیدواژه موسوی
امروز مقاله ای می خواندم درباره اینکه چگونه و طی چه روندی فعالان حقوق زنان در ترکیه موفق به اصلاح قانون جزا و مدنی به منظور برقراری عدالت و برابری جنسیتی شده اند. نکته جالبی که به آن برخوردم تاکید و حساسیتی بود که این زنان روی واژه های خاص داشتند که بار ارزشی و در عین حال ضد زن داشت و باعث ابزاری یا ابژه دیدن زن می شد. ناموس، عرض، آبرو و حیا ، واژه هایی بودند که در قوانین ترکیه وجود داشتند و فمینیستهای ترکیه سعی کردند با جایگزین کردن این واژه ها با واژه ها و عباراتی که به جای داشتن بار و معنای جنسیتی ، بعد انسانی و شهروندی افراد را در بر داشته باشد؛ از نگاه جنسی و کالایی به زن و در نتیجه پایمال شدن حق آنان جلوگیری کنند. مثلن به جای نسبت دادن غیرت و دفاع از ناموس به مرد و لزوم رعایت حیا و عفت و آبرو به زن؛ که نتیجه اش رفع برخی از محکومیتها از مرد (قتل ناموسی) یا محکومیتی بیش از مرد برای زن بر این اساس است(روابط جنسی خارج از ازدواج)؛ از هر دو به عنوان شهروندانی برابر و تنها بر اساس شان و کرامت انسانی برخورد شود و خوشبختانه پس از سالها موفق به این کار شده اند.
اما درد و افسوس که پرچمدار تغییر و اصلاحات در انتخابات کشور ما کسی است که "ناموس" برایش پررنگ ترین مفهوم و "کلیدواژه" تبلیغات و به ویژه فیلم تبلیغاتی دوم اوست. عکس همسرش که این روزها بر در و دیوار شهر است، چون توسط یک مرد و در دست یک مرد به او نشان داده شده است غیرت او را به جوش آورده و به جای پاسخ گفتن به اصل اتهام، که همان رانت خواری همسر اوست، با فرافکنی، مساله را به ناموس مربوط می کند و در فیلمش با مردم مصاحبه می کند تا تایید مردم عوام و سنتی را هم بگیرد که آنچه مهم است رانتخواری همسر او نیست بلکه خدشه وارد شدن به غیرت او و اهانت به ناموس اوست.
تبریک به همه فعالان علیه سهمیه بندی جنسیتی دانشگاهها
دیشب وقتی موسوی در مناظره با محسن رضایی گفت از اولین کارهایی که بعد از پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری انجام خواهد داد لغو سهمیه بندی جنسیتی است لذت وصف ناپذیری تمام وجودم را پر کرد. برگشتم به شش هفت سال پیش زمانی که در دکه روزنامه فروشی سه راه استخر تیتر روزنامه را خواندم :" رئیس سازمان سنجش آموزش کشور: افزایش تعداد دختران در دانشگاهها مخالف مصلحت کشور است و باید با سهمیه بندی جنسیتی عدالت را برقرار کرد" . خشمی که سراسر وجودم را گرفته بود تا مدتها به همان شدت باقی ماند. با خود عهد کردم هرکاری از دستم بربیاید انجام بدهم تا جلوی آن را بگیرم. به نیما زنگ زدم و پشت تلفن اشکهایم سرازیر شد. نیما می گفت مگر به همین سادگی است؟ و من مطمئن بودم که به همین سادگی است ...
زندگی خودم را مرور کردم. از شش هفت سالگی فهمیدم جایم در خانه است مگر برای رفتن به مدرسه. برادرم که سه سال از من بزرگتر بود و تا آن زمان با هم در کوچه و خیابان بازی می کردیم همچنان به ماجراجویی ها و کشف دنیای بیرون ادامه می داد ولی بیرون خانه دیگر برای من "خطرناک" بود و بازی کردن و دویدن برایم "عیب" بود. با دخترهای همسایه خانه همدیگر می رفتیم و خاله بازی می کردیم. برادرهایم به استخر روباز پارک ملت می رفتند و در زمین راه آهن فوتبال بازی می کردند و خاک و خلی و خیس عرق برمی گشتند و لباسهایشان را در سبد لباس می انداختند.
مدرسه برادرم برای قبولی او در آزمون تیزهوشان یک دوچرخه به او جایزه داد، پدرم آن را به خانه آورد، در اتاق گذاشت و رویش یک پرده کشید، همه اعضای خانواده را جمع کرد که برادرم را سورپریز کنیم، برادرم را صدا کرد تا از آن پرده برداری کند. دوچرخه نقره ای زیبایی بود و چشم من به آن خیره مانده بود. برای من سرویس 40 پارچه ظرف و کاسه خریدند، البته به انتخاب خودم.
پدرم به خاطر شغلش به شهرهای مختلف سفر می کرد و در فصل تابستان و تعطیلی مدرسه ها برادرم را با خودش می برد. یک بار پدرم تعریف کرد که بعد از اصرار زیاد برادرم، او را محکم به باربند بالای ماشین بسته بود تا او بتواند درازکش و در حالیکه از میان جنگلهای شمال رد می شدند آسمان را نگاه کند، از ته دل آرزو می کردم که این را تجربه کنم ولی مطمئن بودم که این اجازه به من داده نخواهد شد. در عوض مادرم مرا به روضه و سفره ابوالفضل و ختم انعام و پاتختی و نامزدی می برد.
از دوازده سیزده سالگی پدرم رانندگی را به برادرم آموخت و او اغلب یواشکی سوییچ ماشین را برمی داشت و در کوچه ها گشت می زد (و من هنوز بعد از گذشت پنج سال از گرفتن گواهینامه اعتماد به نفس رانندگی ندارم).
پسرهای فامیل جمع می شدند دستگاه ویدئو کرایه می کردند و فیلم می دیدند ، با هم به سفر می رفتند، هروقت به گردش خارج شهر می رفتیم چند ساعت فوتبال و زو بازی می کردند بعد هم می پریدند توی رودخانه و شنا می کردند. ما دخترها هم برای هم جوک تعریف می کردیم و همراه مادرانمان بساط ناهار را آماده می کردیم.
الان که تک تک همبازی هایم را در ذهن مرور می کنم می بینم همگی سالهاست ازدواج کرده اند و یکی دو تا بچه دارند و خانه دار هستند. آینده دیگری برای خود متصور نبودند یا آن را خیلی دور از دسترس می دیدند.
من اما همیشه ناراضی بودم. هروقت می پرسیدند آرزویت چیست می گفتم این که پسر باشم. در خانواده ما دختر تحصیلکرده خیلی کم بود ولی همانها باعث شدند من تنها راه گریز از آن سرنوشت ناگزیر را پیدا کنم. کل تفریحات دوران دبیرستانم محدود به اردوهای دبیرستان یا تعداد خیلی محدود مهمانی های خانوادگی بود و بقیه وقت را به درس خواندن و رویاپردازی برای آینده می گذراندم. آرزویم قبول شدن در یکی از دانشگاههای تهران و زندگی خوابگاهی بود. خواب زندگی تنهایی را می دیدم و تصور می کردم که چه لذت بخش خواهد بود که بتوانم هرجا که بخواهم بروم، هر وقت خواستم برگردم، پولم را هرطور که خواستم خرج کنم و اصلن خودم پول دربیاورم.
در حالیکه برادر بزرگترم در تهران درس خوانده بود، خانواده ام مخالف تحصیل من در شهری دیگر بودند. آنها فکر می کردند می خواهم در خانه نباشم، پیش آنها نباشم و درست فکر می کردند، ولی این شرایطی بود که خودشان فراهم کرده بودند.
به آرزویم رسیدم و یادم می آید تبریکی از هیچ یک از اعضای خانواده دریافت نکردم، برایم چندان مهم نبود.
به تهران آمدم. من که هنوزکوچه خیابانهای مشهد، شهری که دوازده سال در آن زندگی کرده بودم را نمی شناختم محله های تهران را یکی یکی کشف کردم. کوهها و قله های تهران، چادر زدن در توچال، خوابیدن در کیسه خواب در گوسفندسرای خولنو، سفر به اصفهان و شیراز و شمال، بدون "رضایت نامه" و اجازه از کسی و بدون اینکه کسی نگرانم باشد و مرا به مسئولی بسپارد. حس بزرگ شدن داشتم و واقعن هم داشتم بزرگ می شدم. یک کار دانشجویی در دانشگاه پیدا کردم و آخر هرماه مبلغ اندک آن بیشتر به من احساس بزرگ شدن می داد.
وقت آزادم دیگر پای تلویزیون و مهمانی های کسل کننده نمی گذشت. در چند تشکل دانشجویی عضو شده بودم. در نشریه دانشکده می نوشتم. هفته ای چند ساعت در دفتر فرهنگی دانشکده بودم و کتابها و مجلات آنجا را ورق می زدم. تقریبن تمام فیلمهایی که دانشگاه و خوابگاه پخش می کرد را می دیدم و موزه ها و سینماهای تهران را می گشتم.
زندگی خوابگاهی با دهها دختراز شهرها و فرهنگهای مختلف آنقدر سرشار از تجربه ها و اطلاعات جدید و جالب بود که درس و دانشگاه را به حاشیه برده بود و من به وضوح تفاوت 180 درجه ای زندگی خودم با هم کلاسهای تهرانی ام را حس می کردم. آنها فقط دانشجو شده بودند ولی من وارد دنیای جدیدی شده بودم. بعضی از آنها هنوز برای اردوهای دانشگاه از پدر و مادرشان اجازه می گرفتند و بعد از تمام شدن کلاس باید به خانه برمی گشتند. من و بقیه بچه های خوابگاهی بعد از کلاس تازه می رفتیم هفت حوض گردی و اتوزدن و در آخر خرید خیار و گوجه و تخم مرغ. دخترهایی که در شهر خودشان چادری سفت و سخت بودند تیپ می زدند، آرایش می کردند و بلند می خندیدند. کارمان این بود: تا آخرین لحظه که درب خوابگاه باز بود بیرون بودن و بعد از برگشتن، ورق و فال و احضار روح و فیلم دیدن و تعریف از پسرهای دانشگاه و نگاهها و احیانن صحبتهای عاشقانه ای که در آن روز رد و بدل شده بود. این تجربه ها کم و بیش برای دخترهای تهرانی هم بود و این آزادی و اعتمادبه نفسی که پیدا کرده بودند فقط به خاطر دانشجو شدن آنها بود.
...
همه این تصاویر از جلوی چشمانم می گذشت و همچنان به تیتر روزنامه خیره بودم. گویی فرهنگ مردسالار چشم باز کرده بود و دیده بود ای دل غافل! هنوز یک روزنه برای دخترها باقی مانده و گویا اندک نسیمی و هوایی تازه از آن استنشاق می کنند و ممکن است فیلشان یاد هندوستان کند و دیگر نخواهند به کنج خانه برگردند؛ شاید نخواهند به این زودی ها این آزادی را در عوض نفقه و مهریه چند صد سکه ای از دست بدهند.
روزنامه در دستم بود و سوار اتوبوس شدم. ردیف آخر اتوبوس نشستم. دو سه تا دختر دبیرستانی کنارم نشسته بودند. روزنامه را به آنها نشان دادم و گفتم می بینید می خواهند چه بر سرتان بیاورند؟ می خواهتد حتا اگر رتبه شما بهتر از پسرها شود نگذارند به دانشگاه بروید. یا حالیشان نشد یا باورشان نمی شد. پرسیدند سهمیه بندی جنسیتی یعنی چه؟ تمام مدت راه با خشم و ناراحتی برایشان توضیح دادم و آنها گوش کردند.
یادم می آید که در جلسات جنبش زنان چندین بار این را مطرح کردم. برای خیلی ها زیاد مهم نبود و برخی هم این حرف را جدی نمی گرفتند. ولی کم کم تعدادی به این موضوع حساس شدند به خصوص دخترانی که مثل من دانشجو بودند.
با آمدن احمدی نژاد نه تنها سهمیه بندی ادامه یافت و افزایش پیدا کرد بلکه بومی گزینی، تاسیس دانشگاههای دخترانه و تفکیک جنسیتی هم به آن اضافه شد ولی ما از پا ننشستیم. در سایت زنان ایران درباره آن نوشتیم، در مجله زنان، سایت کمیسیون زنان تحکیم وحدت، کمیته دانشجویی سایت میدان و کمپین "نه! به سهمیه بندی جنسیتی در دانشگاهها"، در روزنامه ها و وب سایتهای مختلف. دهها مصاحبه با افراد مختلف کردیم. از آمار و ارقام مختلف برای رد نظر مخالفان تحصیل دختران و اثبات اثرات مثبت تحصیل دختران استفاده کردیم. نامه نوشتیم، تجمع کردیم، تحصن کردیم، امضا جمع کردیم. برای دخترانی که به خاطر سهمیه بندی حقشان پایمال شده بود وکیل گرفتیم و به دادگاه شکایت کردیم. در مراکز توزیع کارت و کارنامه کنکور، تراکت و بروشور پخش کردیم و با دختران گفتگو کردیم تا آنها را از این تبعیض آگاه کنیم. شماره تلفن و ای میل های خود را به آنان دادیم تا ما تماس بگیرند و از ما کمک بخواهند. زنان آکادمیسین خارج از کشور ما را حمایت کردند تا گزارشها و مقالات خود را در مجامع بین المللی ارائه دهیم و درباره این تبعیض حرف بزنیم. فراموش نمی کنم روزی را که پس از سه ماه تحقیق درباره وضعیت آموزش عالی در ایران، مقاله خود را در کنفرانس "جهان زنان 2008" (Women World2008-WWMM08) ارائه دادم چه حس خوبی داشتم و آمار و اطلاعات آن مقاله چقدر برای زنان دیگر کشورها عجیب و جالب بود. باورشان نمی شد که کشوری بخواهد چنین تصمیمی درباره تحصیل زنان بگیرد زیرا روند افزایش دختران دانشجو پدیده ای جهانی بود و کشورها آن را نه تهدید بلکه فرصتی برای رفع تبعیض از زنان می دانستند.
...
حالا مدتهاست که "لغو سهمیه بندی جنسیتی" از مطالبات اصلی جنبش زنان ایران شده است و
اکنون از شعارها و وعده های اصلی کاندیداهای ریاست جمهوری است. با اینکه در طی این سالها حق هزاران دختر پایمال شد، هزاران دختر به جای کسب تجربه هایی مثل آنچه من داشتم در خانه ماندند یا به تجربه هزاران باره مادران و مادربزرگان خود پرداختند، افسرده شدند، حامله شدند، نفقه گرفتند و هیچ گاه لذت یک روز آزادی و "بی سرپرستی" را نچشیدند؛ ولی به خودم حق می دهم که این پیروزی کوچک را به خودم و همه کسانی که نقشی در این پیروزی داشتند تبریک بگویم.
هراس از واژه!
در حالیکه جمیله کدیور، معاون امور زنان ستاد کروبی در فیلم انتخاباتی کروبی صراحتن نظر کروبی را درباره "حجاب اجباری" جویا شد؛ علی مطهری در نامه اعتراض آمیز خود گفت:" نشانه دیگر غربزدگی در مستند تبلیغاتی شما مطرح شدن مسئله حجاب اختیاری است، بدون آنکه پاسخ درستی به آن داده شود"
بسیاری از فعالان جنبش زنان؛ دیشب پس از دیدن فیلم کروبی و شنیدن لفظ "حجاب اجباری" از زبان کدیور، آن را نتیجه مبارزات و تلاشهای زنان ایران دانستند و نخستین پیروزی در مسیر رفع حجاب اجباری. حال این تغییر اصطلاح توسط آقای مطهری نشان می دهد که مخالفان حقوق زنان، حتا از تکرار واژه "حجاب اجباری" و آشنا شدن گوش زنان به این اصطلاح هم هراسانند.
ادامه بحث مطهری درباره حجاب:
نشانه دیگر غربزدگی در مستند تبلیغاتی شما مطرح شدن مسئله حجاب اختیاری است، بدون آنکه پاسخ درستی به آن داده شود. آیا در رژیم شاه غیر از این بود که حجاب، اختیاری بود؟ در آن رژیم مرز بیحجابی به کجا منتهی شد؟ آیا غیر از این است که در سالهای آخر رژیم پهلوی برخی زنان در کنار دریا با لباس زیر تردد میکردند و در شمال تهران نیز نیمه عریانی بیداد میکرد به طوری که به اعتراف برخی اروپائیان شمال تهران از اروپا نیز پیش افتاده بود؟ آیا شما معتقد به وظیفه دولت اسلامی در ارتقای اخلاق و فضائل مردم نیستید و دولت را فقط مسئول تأمین آب و نان مردم میدانید، آنچنان که سکولارها میاندیشند؟ آیا شما این اجماع فقها را که امر به معروف و نهی از منکر آنجا که مستلزم اعمال قانون باشد وظیفه دولت اسلامی است قبول ندارید؟ به علاوه، مگر اکنون درباره پوشش اسلامی اعمال زوری در کار است؟ آیا از این آزادتر هم برای یک نظام اسلامی امکان دارد؟ اگر ایرادی هست، در جهت مقابل است که چرا نظارتی بر پوشش اسلامی زنان و مردان نیست و چرا دولت نهم با طرح ارتقاء امنیت اخلاقی جامعه بارها مخالفت و کارشکنی نموده و زحمات کارکنان نیروی انتظامی را کم اثر کرده است و اگر نقصی در کار آنها هست درصدد رفع آن برنیامده است؟ در واقع دولت نهم با بیتفاوتی نسبت به مسائل مربوط به عفاف جامعه و آزادی دادن بیش از حد در این حوزه، ضمن اینکه مورد انتقاد اقشار متدین جامعه واقع شده، افرادی مانند شما را که تحت تأثیر فرهنگ غربی هستید خلع سلاح کرده است، چرا که دولت نهم در این حوزهها گاهی از دولت اصلاحات نیز پیشی گرفته است. انتظار ما از شما این بود که در مستند خود از انحطاط وضع پوشش اسلامی در دوازده سال اخیر سخن میراندید و طرح خود را برای حل این مشکل ارائه مینمودید.
پ.ن. یک سوال. آیا دوستانی که می گفتند من و امثال من با طرح خواسته رفع حجاب اجباری و نقد نظرات موسوی در این زمینه، قصد تخریب او را داریم؛ پاسخ میدهند که با این حساب آیا فکر می کنند جمیله کدیور هم قصد داشت با طرح این سوال کروبی را تخریب کند و آرایش را کم کند؟ یا برعکس با بازخوردی که از جامعه و مقاومت زنان در برابر حجاب اجباری داشت این سوال را مطرح کرد تا فتح بابی باشد و همچنین بتواند رای زنان را جذب کند؟
می پرسید چرا می خواهم به کروبی رای بدهم؟
کروبی در یکی از اولین بیانیه ها (یا یادداشتهای روزنامه اعتماد ملی) درباره آزادی پوشش برای زنان گفت.
موسوی از طرف زنان ایران گفت به پوشش اسلامی "بسیار معتقد" است! حتا برای زنان ورزشکار در مسابقات خارج کشور!
جمیله کدیور حجاب را یک تصمیم شخصی دانست.
موسوی گفت دخترهایی که در ستاد من حجاب حکومتی ندارند از من نیستند.
ستاد کروبی با ملایمت از ما خواست پلاکاردهای "نه روسری نه توسری" خود را پایین بیاوریم، آن هم بعد از ده دقیقه.
هواداران موسوی همان لحظه اول که پلاکارد را بالا بردیم در حمله ای وحشیانه پلاکاردهایمان را پاره کردند و گفتند شما دارید موسوی را تخریب می کنید.
کدیور برای نخستین بار در طول تاریخ سی ساله جمهوری اسلامی اصطلاح "حجاب اجباری" را از تلویزیون مطرح کرد و کروبی گفت با اعمال خشونت و زور در مورد حجاب مخالف است.
موسوی تصویر دختران شل حجاب را از میان هواداران خود پاک کرد.
باز هم می گویید چرا می خواهم به کروبی رای بدهم؟ دیگر دارید مرا عصبانی می کنید!*

(برنامه کنوانسیون رفع تبعیض از زنان در ستاد مرکز کروبی. از صحنه پاره کردن پلاکاردها در مراسم ستاد جوانان موسوی نتوانستیم عکس تهیه کنیم)
* کسانی که فیلم تبلیغاتی کروبی را دیده باشند متوجه اشاره ام می شوند (چه فیلم افتضاحی هم بود خداییش! افخمی چه فکری کرده بود که آن صحنه های ابلهانه را در فیلم گنجانده بود؟)
موسوی صراحتن اعتقاد خود به حجاب اجباری را اعلام کرد
امروز پنج شنبه 7 خرداد میرحسین موسوی با حضور در راديو ورزش نظرات خود را در مورد ورزش کشور بیان کرد.
او مشخص نکرد مسئله پوشش براي چه کسانی بسيار جدي است و منظورش از "قيودات و اعتقادات خودمان" اعتقادات چه کسانی است، خودش و جمهوری اسلامی یا زنان و زنان ورزشکار. چرا که اگر منظورش زنان و زنان ورزشکار باشد مسلمن نظرات و اعتقادات آنها با نظرات و اعتقادات ایشان در خصوص قانون ایران در مورد حجاب اجباری و مجازات تعیین شده برای رعایت نکردن آن متفاوت است.
در همین حال در میزگرد امروز تلویزیون بی بی سی فارسی درباره انتخابات ایران که با حضور جمیله کدیور، معاون امور زنان ستاد کروبی، برگزار شد؛ او که دیگر چادر سیاه خود را بر سر نداشت و با روسری و مانتو در استودیو حاضر شده بود، حجاب را امری شخصی دانست. یکی از زنان حاضر در جلسه از او پرسید :" آیا همانطور که شما به انتخاب خود حجاب را انتخاب کرده اید من هم می توانم در ایران حجاب نداشته باشم"، کدیور پاسخ داد به عقیده من حجاب امری شخصی است ولی چون در قانون ما آمده ناچار به پایبندی و اجرای آن هستیم .
کروبی ،علیرغم صحبت از آزادی پوشش در اولین بیانیه انتخاباتی خود، در مصاحبه ای گفت اغلب زنان ما به حجاب پایبندند.
* اشتباه جمع الجمع از گوینده است، قیود خود جمع قید است و نیاز به افزدون "ات" ندارد.
موسوی؛ برچیدن سانسور و گشت ارشاد یا ارشاد و سانسور پیش از رسیدن به قدرت؟
بی بی سی فارسی در برنامه سه شنبه ( 5 خرداد) تصاویری از مراسم دوم خرداد در استادیوم آزادی را نمایش داد. دختران شل حجاب آرایش کرده و آستین کوتاه عکس موسوی را تکان می دادند و آواز می خواندند و لبخند می زدند. در کلمه و قلم نیوز دنبال عکس این دخترها گشتم ولی یافت نکردم! جناب موسوی، لبخند و آواز و رقص دختران آرایش کرده و شل حجاب را سانسور کرده اند و در عوض از خانمهای معقول، جدی، جاافتاده و با حجاب حکومتی و مورد قبول گشت ارشاد استفاده کرده اند!

نمونه عکسهایی که از فیلتر ارشاد و سانسور سایت کلمه گذشته است:


آنها که امروز صدا و تصویرشان محو و سانسور شده مسلمن به راحتی خواستها و وجودشان هم فراموش خواهد شد!
پیش از این نیز ابوالفضل فاتح، همه کاره ستاد موسوی،به طور صریح به این دورویی، ریاکاری، سانسور و نقض حقوق مسلم فردی اعتراف کرده بود:
نمونه عکسی که بهانه جویان و دام گستران (مثل فارس و رجانیوز)در وب سایتهای خود منتشر کرده اند:(می بینید که صحنه نامناسب یعنی فریاد زدن دخترها از ته دل!)

هرچه از این طرف بیشتر کوتاه بیاییم آنها از ان طرف وقیحانه تر جلو می آیند.
تبلیغ انتخاباتی- فمینیستی-حجابی
شدیدن به طرفداران کروبی و موسوی توصیه می کنم که این پیشنهاد را جدی بگیرند.


پ.ن. چون ادامه این مطلب ربطی به قسمت اول نداشت آن را حذف کردم و در پست بعدی آوردم.

نه روسری نه توسری!