چند سال پیش با تعدادی از دوستان تصمیم گرفتیم یک NGO فرهنگی – هنری ثبت کنیم که تمام فعالیتهایش برای زنان و با کمک زنان باشد و قرار بود یک سایت اینترنتی هم داشته باشد. به خاطر فرهنگی بودن موسسه باید از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی مجوز می گرفتیم. کسانی که دنبال چنین مجوزهایی رفته اند می دانند که چه هفت خوان رستمی را باید طی کنند و چقدر اعصاب خردی و اتلاف وقت دارد.    
در یکی از این مراحل باید می رفتم پیش یکی از مسوولان ارشاد.محتویات اتاق این آقای مهم چند تا قفسه پرونده بود و یک میز که رویش چند تا کاغذ بود. برایم عجیب بود که این آقای فرهنگی که قرار است از اوضاع فرهنگی کشور مطلع باشد و صلاحیت افراد را برای ایجاد موسسات فرهنگی تایید کند ، صبح تا شب در این اتاق خالی که حتی یک دستگاه کامپیوتر در آن وجود ندارد( اتصال به اینترنت پیشکش!) چکار می کند؟ چه اطلاعی از سایتهای اینترنتی دارد که حالا می خواهد صلاحیت ما را بسنجد؟ چندین بار که به آنجا رفتم ،ایشان بیکار نشسته بود و حداکثر، روزنامه ای روی میز پهن بود.

بار دوم یا سوم بود که واقعا خسته و مستاصل شده بودم، وارد دفتر این مسئول محترم شدم و گفتم : میشود لطفا بفرمایید کی قرار است این کار ما درست بشود؟

 لبخندی زد و گفت بفرمایید بنشینید صحبت کنیم. مگه میشود کار خانم خوشگلی مثل شما رو انجام نداد؟

تا آخر که در اتاقش بودم در شوک این حرفش بودم و باورم نمی شد از فردی در این جایگاه و وزارتخانه ای چنین رفتاری سر بزند. با خودم فکر می کردم شاید لحن سوال من باعث شد او به خودش اجازه دهد چنین برخوردی با من بکند. این را بارها تجربه کرده ام. کافی است طرف بفهمد به نوعی به کمک او نیاز داری یا می تواند کارت را زودتر راه بیاندازد. بعد شروع می کند به سبک سنگین کردن شرایط و محک زدن تو و در عین سعی می کند به تو بفهماند که اگر کمی باهاش راه بیایی و به قول معروف حال بدهی سه سوت کارت درست می شود ( که گاهی فقط بلوف است). این حال دادن چیز خیلی پیچیده ای نیست و لازم نیست زیاد مایه بگذاری. مردان عقده ای و تشنه و ندید بدید ما با یک لبخند یا حتی زیر سیبیلی رد کردن یک جک یا طعنه جنسی از طرف زن، تا عرش می روند و براشان کافی ست(حتی گاه اینطور نیست که اگر زن این باج را ندهد کارش باید روال عادی را مثل دیگران طی کند بلکه احتمال این هست که طرف سر لج بیفتد و سنگ هم جلوی پاش بیاندازد). خیلی از خانمها هم این باج را می دهند، گاه حتی بدون اینکه بفهمند . اما برایم عجیب بود که ایشان که از عقاید و فعالیتهای گروه ما درباره زنان اطلاع داشت چطور با خود فکر نکرد که فردی که چنین عقایدی دارد کیس مناسبی برای این آقا نیست.

عصر آنروز جلسه داشتیم و به بچه ها گفتم من امروز sexual harassment  شدم و اسم طرف را هم گفتم. گفتند این که چیزی نیست... و یکی یکی شروع کردند تجربه های مشابه خودشان را گفتند. از مردان محل کارشان یا اداره هایی که سرو کارشان به آنها افتاده بود یا مردان روزنامه یا مجله ای که برایش کار می کردند، یا ... خلاصه از هر قشر و طبقه و موقعیت فرهنگی و اجتماعی.

هنوز هم گاهی خودم را سرزنش می کنم که چرا از آن فرد شکایت نکردم ...

 

 

* در آخرین مراحل ثبت ، باید نام موسسه را تایید می کردند. اسمی که ما انتخاب کرده بودیم " تارنمای زنان ایران" بود. مسوول مربوطه که انگار بار اول بود این کلمه را می شنید مشکوک سرتاپای ما را ورانداز کرد و گفت منظور شما از تارنما چیه؟ شما با این کارها می خواهید مسائل زنان را تارنمایی کنید؟

فهمیدیم طرف تارنما را با سیاه نمایی قاطی کرده. گفتم بابا جان تارنما همون وب سایته ولی طرف به خرجش نمی رفت. گفت باید یک اسم جدید پیدا کنید.شما جای من بودید دیگر دنبال ثبت موسسه ای که آن آقای کذایی و این خانم باسواد مجوز آن را داده باشند می رفتید؟

 

* چند روز پیش رفتم کتابخانه ملی. از دوستانم شنیده بودم از هر ده تا کتابی که می خواهید یازده تاش را ندارند و می گویند هنوز چیده نشده است. همین هم شد. مسئول مربوطه با اعتماد به نفس تمام،  اسم 8 کتابی که خواسته بودم را چک کرد برای هر کتاب دو برگ باید پر می کردم و اسم و آدرس و شماره و اسم کتاب و انتشارات و نویسنده و دو تا امضا و ... بعد رفت که کتابها را بیاورد . دست خالی برگشت و گفت کتابهای مورد نظر شما نیست. پرسیدم چرا؟ گفت هنوز چیده نشده اند. حالا تمام این حرفها را طوری می زد که انگار اولین بار است این اتفاق می افتد و من هم اولین کسی هستم که دو ساعت وقت گذاشتم و کتاب سرچ کردم و برگه مشخصات پر کردم و حالا ایشان دارند می گویند همه وقتت به هدر رفت. گفتم" ایشالا کی قراره این کتابا چیده بشه؟ شما که همیشه می گید هنوز چیده نشده؟" وقتی فهمید سیستمشان را می شناسمو نمی تواند برایم فیلم بازی کند، لحن جدی و مطنئنش عوض شد و با لحن تمسخرآمیزی گفت دویست سال بعد ایشالا.

البته نباید از حق بگذریم یک قسمت کتابخانه کار خود را خیلی خوب انجام می داد و البته تمام اداره های دولتی در این قسمت بسیار خوب عمل می کنند و آن نگهبان دم در بود که به دقت وراندازم کرد و بعد گیر داد که خانم مانتوت چاک داره. خوشبختانه این نگهبان شریف مثل نگهبان مرکز امور زنان و خانواده من را رد نکرد و اجازه داد وارد ساختمان شوم.