دارم میرم سفر و فقط یک ربع فرصت دارم ولی اینو باید بگم. دیروز رفتم خیابان سئول سازمان تربیت بدنی ، دم در رام ندادند. گفتند مانتوت کوتاهه. گفتم هفته پیش با همین مانتو اومدم. گفتند بخشنامه جدیده که مانتو کوتاه و آستین کوتاه و کفش روباز و ... را راه ندهیم. چند روز قبل هم مریم را به وزارت کشور راه نداده بودند و یک ماه قبل هم مرکز امور زنان و خانواده گفت با این وضع! نمی تونی بری داخل. دیشب خواب دیدم درست قبل از سفر ریختند به خانه مان و دارند تمام وسایلمان را زیر و رو می کنند و تهدید و ... و من بلند بلند گریه می کردم و می گفتم دیگه دل من جا نداره ! دیگه دل من جا نداره. فشاری که به قفسه سینه ام می آمد را کاملا در خواب حس می کردم.اصلا فکر نمی کردم قضیه صبح که اون نگهبانه از دم در برم گردوند اینقدر رو اعصابم تاثیر گذاشته باشه تمام دیشب را گریه می کردم و هق هق می زدم.
من یک شعاری دارم و اون اینه که برای فعال اجتماعی بودن یک سطح حداقلی از نارضایتی را باید در خودت حفظ کنی. یکی از بهترین حرفهای خمینی همین اصطلاح مرفه بی دردش بود. اگه دور خودت یک پیله حفاظتی بکشی کم کم خنثی میشی
+ نوشته شده در چهارشنبه هشتم شهریور ۱۳۸۵ ساعت 6:51 توسط نسرین
|
نه روسری نه توسری!