هیچ سالی مثل امسال اینقدر بی میل و بی تفاوت نسبت به عید نبودم . نه خرید نه آرایشگاه نه ترو تمیز کاری خانه( این یکی را هیچ وقت انجام نمیدادم) نه هیچ حس و حال عیدانه ای. در این چند ساعتی که از آزادی شادی و محبوبه یا به قول بچه ها محدی می گذرد تازه کم کم دارم متوجه می شوم فردا آخرین روز سال است و چقدر کار نکرده برای آغاز سال نو.

 هم من هم بقیه بچه ها که ازشان پرسیدم، در این مدت نگران چیزهایی بودیم که در وبلاگهایمان می نوشتیم که مبادا باعث دردسر برای شادی و محبوبه بشود ولی امروز شادی می گفت قاضی گفته من تا پرونده شما بسته نشود و کارش تمام نشود هیچ سایت و وبلاگی را نمی خوانم ، یعنی از هیچ جنجال و افشاگری نمی ترسم؛ ومن اصولا به این نتیجه رسیدم که اینها هیچ وقت سایت و وبلاگ نمی خوانند شاید برایشان قدغن کرده اند. دوستی در مورد سانسورچی های کتاب می گفت این آدمها را خیلی زود به زود عوض می کنند چون هرآدمی هرقدر نادان و بی مغز باشد که لازمه شغل سانسورچی بودن است ،بعد از سه چهار ماه که دائم مجبور به کتاب خواندن شد آگاهی اش بالا میرود و دیگر کارکردش را از دست می دهد. این دوستان هم همینطورند. آنها از ما می پرسیدند وبلاگ دارید یا نه (آخه این سوالیه که آدم تو بازجویی بپرسه؟ خب اگه داشته باشم و با اسم خودم بنویسم که با یه سرچ ساده معلوم میشه اگر هم به اسم خودم ننویسم مگه احمقم به شما بگم دارم! بگذریم) اگر این آقایان ( خانمها را اضافه نمی کنم چون در ایران اصلا بازجوی زن نداریم) سواد اینترنت داشتند و چهار ماه وبلاگهای ما را پیگیری می کردند که چه می کنیم و چه می نویسیم و چه عقایدی داریم دیگر فکر نمی کردند با تحقیر ما به عنوان مطلقه و ترشیده و مشکل دار و ... می توانند ما را خرد کنند وحرف بکشند. می فهمیدند که ما نه به خارج وصلیم و نه عقده شهرت و اشتیاق مهاجرت و پناهندگی داریم. همه مان بارها به هم می گفتیم که تمام این سوالهایی که از ما می کنند را می توانستند با یک سرچ ساده در اینترنت ده برابربه جواب برسند و دیگر این همه جار و جنجال هم به پا نمی شد. اغلب ما بعد از برگشت از سفر یا در حین سفر در وبلاگهایمان می نویسیم و همه چیز را توضیح میدهیم ولی موقعی که جلوی بازجو قرار می گیریم که ازما می خواهد  در برگه بازجویی اسم همسفرانمان را بنویسیم نمی پذیریم چون این کار را خلاف قانون می دانیم. جالب است که بین خودشان هم اختلاف و دعواست. در یک بازجویی که در پلیس امنیت داشتم ، بازجو می خواست ثابت کند پلیس امنیت چیزی از اطلاعات کم ندارد و کارش درست است؛ و در بازجویی های اوین بازجو می گفت فکر کردید اینجا هم مثل پلیس امنیت است؟ خشت خام هم نوشته:"استدلالتم اینه که خوبی چون از نیروی انتظامی بهتری" یعنی به او هم همین جمله ها را گفته بوده اند. یا در خود اوین بین بند 209 و بند عمومی مشکل بود و سر جابجا کردن ما کلی با هم مشکل و کل کل داشتند که چه کسی بیاید ما را ببرد و این بند می گفت آن بند غلط کرده فلان حرف را زده؛ آن یکی می گفت این غلط کرده... خدا آخر و عاقبت ما را با این دوستان به خیر کند!

 

پ.ن. چند تاعکس از اولین لحظات آزادی شادی و محبوبه گرفتم که میرم باهاشون کلنجار برم تو پرشن گیگ که می دونم آخرشم چیزی ازش درنمیاد!


سارا را بخوانید و نوشین را ببینید.