امروز نزدیک بود به لقاءالله بپیوندم و خونم هم گردن جمهوری اسلامی بود. داشتم از تاکسی پیاده می شدم که شالم لای در ماند. راننده جوان ، که تمام مسیر با سرعت تمام رانده بود ، پایش روی پدال گاز بود و ماشین آماده پرواز. دو حالت امکان داشت: یا در اثر چرخش شدید ، گردنم می شکست یا شال طوری دور گلوم می پیچید که خفه می شدم خوشبختانه با یک جیغ بنفش از مرگ حتمی نجات پیدا کردم!