خفگی محجوبانه
امروز نزدیک بود به لقاءالله بپیوندم و خونم هم گردن جمهوری اسلامی بود
. داشتم از تاکسی پیاده می شدم که شالم لای در ماند. راننده جوان ، که تمام مسیر با سرعت تمام رانده بود ، پایش روی پدال گاز بود و ماشین آماده پرواز. دو حالت امکان داشت: یا در اثر چرخش شدید ، گردنم می شکست یا شال طوری دور گلوم می پیچید که خفه می شدم
خوشبختانه با یک جیغ بنفش از مرگ حتمی نجات پیدا کردم!
+ نوشته شده در پنجشنبه یکم شهریور ۱۳۸۶ ساعت 16:45 توسط نسرین
|
نه روسری نه توسری!