پست رنگی برای شاعر رنگی!!!
خانمی که درست کنار من دست بلند کرد برای ونک را سوار نکرد و راه افتاد.
گفت: خانم من ایران را نمی شناسم لطفا شما ادرس بدهید!! البته خوشبختانه ایرانی هستم! من فقط آن برج تلویزیون را می شناسم که می روم ازم فیلم بسازند!!!
گفتم:جدن؟ چکار کرده اید که ایران را نمی شناسید و تلویزیون دارد از شما فیلم می سازد؟
گفت :من شعر رنگی می گویم. ۱۵ سال قبل از انقلاب از ایران رفته ام و اینها من را در پاریس پیدا کردند و گفتند ۲۹۰ میلیون تومان بهت می دهیم که ازت فیلم بسازیم. گفتم خب همین جا بسازید گفتند نه باید بیایی ایران من هم آمدم. ( اصلا لهجه نداشت)
گفتم: شعر رنگی یعنی چه؟
گفت: یعنی به جای اینکه بگویی زلفانش بگویی زلفان سیاهش، به جای اینکه بگویی جامه درید بگویی جامه سفید درید که حسش هم معلوم باشد ...
از داشبورد ماشین یک عالمه روزنامه های کهنه و تاخورده درآورد و نشانم داد. مصاحبه با روزنامه های مختلف:حیات نو، تهران امروز ، همشهری ... با تیترهای جالب: شاعر دیوانه! من شعر نمی گویم شعر مرا می گوید و...
بعد یک شعر خواند و گفت بشمار که از چند تا رنگ استفاده کردم.
گفت فلسفه خوانده و الان هم زیبایی شناسی درس می دهد و کلاسهای شعر خوانی دارند . گفت به من گفتند یک کاست هست که زیباترین زن ایرانی در آن دکلمه کرده.
گفتم:نیکی کریمی منظورتان است؟
گفت: آره فکر کنم. من بهشان گفتم صدایش قهوه ای است.
مکثی کرد و ادامه داد: صدای شما قرمز است! می خواهید شما را معرفی کنم که شعر دکلمه کنید؟
یک دفترچه چروک و شلوغ دراورد که توش دستخط خرچنگ قورباغه ای بود. بعد شماره تلفن من را به فارسی (؟) نوشت. من هم شماره او را در گوشی ام ذخیره کردم.
پرسید شما چه خوانده اید؟ گفتم:مطالعات زنان. مطمئنم نفهمید یعنی چه و من هم عمدا هیچ توضیحی ندادم. گفت:بیا پیشم یک عالم حرف دارم درباره زنان برات بگویم. گفتم مثلا؟ گفت : زنها با گوش عاشق می شوند مردها با چشم ،خرها با عقل!! مردهایی که عاشق زنشان هستند نزدیک بینند چون فقط نزدیک را می بینند و بقیه را نمی بینند! مردهایی که با زنشان به سینما می روند احمقند! مگر آدم با زن خودش سینما می رود؟ ... و خندید
گفت :زنها از مردها بهترند چون مردها عاشق زنها می شوند. ولی الان زنها بدبخت شدند یک زمانی پاروی پا می انداختند و مردها در خدمتشان بودند بعد آمدند گفتند می خواهیم مثل مردها باشیم و الان بدبختند و کنیزند!
گفتم :پس با فمینیستها خوب نیستید؟
گفت: نه! فمینیستها مثل مردها هستند!
گفت مجله زن روز هم در پاریس باهاش مصاحبه کرده در مورد زنان و زیبایی شناسی.
هرچه کردم دو کلمه درباره زیبایی شناسی و زنان!!!! حرف بزند هی زد به صحرای کربلا.

حالا ضرری ندارد که شما هم مثل من اسم ایشان را سرچ کنید تا به اطلاعات عجیب و غریبی دست پیدا کنید.مثل اینکه دارند از زندگی خودش و به اضافه متن یک شعر رنگی بلندش فیلم می سازند. در ضمن شعر ریاضی هم می گوید درباره رادیکال و اعشار و عدد پی و ...
(راستی! گفت یک ویلای شمال شهر دارد! کسی نمی خواهد شعر دکلمه کند یا با ایشان مصاحبه کند؟؟؟)
سایت آوای آزاد:
کیومرث منشی زاده در سال 1317 در کرمان چشم به جهان گشود دوره آموزشهای دبستانی و دیبرستانی را در زادگاهش به پایان رساند و آنگاه به تهران آمد نخست برای تحصیل رشته پزشکی به آمریکا رفت اما بدون موفقیت به ایران بازگشت سپس در رشته فلسفه دانشگاه تهران به تحصیل پرداخت
سپس به آمریکا رفت و در زمینه ریاضیات و فیزیک اتمی تحصیل کرد و باز به ایران بازگشت
سایت ققنوس:
منشی زاده متولد : 1324 کرمان
وي در قسمت انرژی اتمی سازمان برنامه بعنوان کارشناس و همزمان با آن در دانشگاه هنر به تدريس جامعه شناسی هنر پرداخت
گفتوگوي «تهران امروز» با كيومرث منشيزاده
آدم در پاريس که عاشق نميشود! - گفتگوی هفت سنگ با کيومرث منشيزاده
این هم یکی از شعرهایش:
آغاز یک پایان
در چشمهای او هزاران درخت قهوه بود
که بی خوابی مرا تعبیر می نمود
باران بود که می بارید
و او بود که سخن می گفت
ومن بود که می شنود
آوای لیمویی لیمویی لیموییش را
او می گفت
باید قلبهای خود را
عشق بیاموزیم
و من می گفت
عشق غولی است
که در شیشه
نمی گنجد
باران بود که بند آمده بود
و در بود که بازمانده بود
و او بود که رفته بود
نه روسری نه توسری!