درشکه پینوکیو و ون ارشاد
یک سری خوابها هستند که به صورت های مختلف ولی به طور متناوب برایم تکرار می شوند. خواهران حراستی و منکراتی و خیابانی، که اخیرن با نام گشت ارشاد ظاهر شده اند سالهاست که جزو خوابهای من هستند و هربار جنگی و دعوایی بین من و آنها رخ می دهد و اغلب اوقات من برای اینکه لجشان را دربیاورم روسری را کامل از سرم برمی دارم(که در واقعیت هم دوبار این کار را کرده ام).
اما خوابی که دیشب دیدم اصلن دعوا و فحشکاری نداشت و حتا بامزه هم بود. خواب می دیدم شب شده و خیابانها شلوغ و جمعیت زیادی منتظر تاکسی ایستاده اند که بروند خانه هایشان. سر تقاطع امیرآباد و بلوار کشاورز ایستاده بودم و به ماشینها آدرس می دادم "سعادت آباد" ولی ماشینها همه پر بودند و مردم کلافه. یکدفعه یک ماشین گشت ارشاد از همین هایی که شیشه های دودی دارند نگه داشت و خواهرارشادی که کنار راننده نشسته بود آمد پایین و داد زد :"سعادت آباد! سعادت آباد!" . همه با تعجب نگاهش کردند و او ادامه داد:"سعادت آباد میریم وزرا نمیریم! سعادت آباد سوار شید". مردها همچنان متعجب نگاه کردند ولی دخترها سوار شدند(توی خواب با خودم می گفتم دیگر انقدر دخترها را گرفته اند که ترسشان ریخته و با خودشان می گویند فوقش هم ببرند وزرا باز مسیرمان نزدیکتر می شود). من هم، با اینکه مثل واقعیت که وقتی ماشین ارشاد می بینم؛ قلبم شروع کرده بود به تپش، ولی سوار شدم تا ببینم قضیه از چه قرار است و اگر اتفاق خاصی افتاد به عنوان شاهد عینی بعدن حسابی سروصدا کنم. همه که سوار شدیم و ماشین راه افتاد یکی از دخترها به خواهر ارشادی گفت:" آبجی! کلک نزدی که؟ ما قبلن ارشاد شدیم ها! " یکی دیگر گفت:"مثل پینوکیو خر نشیم !(*)" ... و خواهر ارشاد خیابانی مهربان، همینطور مهربانانه نگاهمان می کرد و حرف نمی زد. من هم چون شیشه های ماشین دودی بود حسابی حواسم را جمع کرده بودم و از شیشه جلوی ماشین نگاه می کردم که اشتباهی جای دیگر نبرندمان(صبح که داشتم به خوابم فکر می کردم یادم آمد که بیخود مشکوک نبودم چون 13 اسفند که 33 نفرمان را گرفتند، از وزرا که سوار ون شدیم -زورچپان شدیم- گفتند می بریم آزادتان می کنیم ولی بردند اوین!!) خلاصه آخرش نفهمیدم داشتیم ساده لوحانه با این ون جادویی می رفتیم به شهر خوشبختی پینوکیو که تبدیل به الاغ بشویم یا اوین یا وزرا.
* درشکه ای که در کارتون پینوکیو همه بچه ها را سوار می کرد که ببرد به شهری که فقط خوش بگذرانند و مجبور نباشند درس بخوانند که یادتان هست؟
نه روسری نه توسری!